اولین نرم افزار چند رسانه ای سهراب سپهری در ایران تولید شد.. لطفا کلیک کنید

 

 

به مناسبت هـفتاد وششمين سالگردتولـد

 

زنده ياد سـهراب سـپهری

 

به یاد شـاعـروارسـته یی که صدای نفـس های باغچه را میشـنید

نوشـته نبی عظیمی

" سـهـراب کجایی؟ - اینجا هـسـتم، پشـت این بوته گل. - آنجا چه می کنی؟! تمام باغ را دنبالت گشتم. – هـیس! آرام تر. مگـر نمی شـنوی؟

یک گل دارد باز می شود. پـریدخت خواهـر کوچک سـهراب، به امتـداد اشـاره یی انگشـتان او نگاه می کند. گل یک گل سـرخ معمولی اسـت، غـنچه ای در آسـتانه ی باز شدن. و پـریدخت با تعجـب می پـرسد: « باز شـدن گل که صدا ندارد! »

چشم های سـهراب برقی می زنند و می گوید: « چـرا ، اگر درسـت گوش بدهی، می شـنوی. حتی صدای نفـس های باغ را هم می توانی بشـنوی. » " 1 :

من در این خانه به گمنامی نمناک عـلـف نزدیکم

من صدای نفـس باغچه را می شـنوم

وصدای ظلمت را، وقـتی از برگی می ریزد

آری، همیـن چندی پیش از تولد این نگار گرو شـاعـر وارسـته، که هم صدای نفـس های باغچه را، هم صدای ظلمت را وهم بوی عط غنچهء یک گل سرخ معمولی را می شـنید*هـفـتاد وشـش سـال سـپـری گردید، که برای گرامی داشـت یاد ونام ارجمند این سـخن پـردازمعاصر زبان فارسی، روز چهاردهم میـزان امسـال( 1383خ ) شـاعـران، نویسـنده گان وجمع کثیـری از دوسـتداران شـعـر او درباغ فـیـن کاشـان گرد هم آمدند و در باره ابعاد گوناگون زنده گی وشـعـر این شـاعـر خوش بیانی که می گفـت:

« زنده گی خالی نیست

مهربانی هـسـت، سـیب هـسـت، ایمان هـسـت.

آری!

تا شـقایـق هـسـت، زنده گی باید کرد...»

سـخـن گفـتند ویادش را گرامی داشـتـند که آقای حسن سـجـودی گزارش مفصل این احتـفال را در یکی از برنامه های رادیوی « بی .بی . سی » به تاریخ 6اکتوبر2004 م باز تاب دادنـد.

امّا من در حالی که به نام و یاد این شـاعـر آزاده درود می فـرسـتم، به این بهانه می خواسـتم اندکی در بارهء بینش فـلـسـفی این شـاعـر بلند آوازه که می خواسـت با شـسـتن چشـمها و واژه ها، زنده گی را طور دیگر ببیند، درنگ نمایم. چراکه هـسـتند کسـانی که، ازیکی از برشـپاره های شـعـر بلـنـد" صدای پای آب " سـهـراب سـپهـری که به "چشـمها را باید شـسـت" معـروف اسـت، تعبیـر ها وتفـسـیر های گوناگونی ارائه می کنند که دال بر برداشـت های سـطحی آنان، از جهان بینی وفلسـفهء زنده گی این شـاعـر گران ارج، می تواند بود. تفـسـیرهای نادرسـت از جهان بینی شـاعـری که رسـالت خود را در آن می دید که همهء موجودات هـسـتی را با هـمه گان و هـمه چیز آشـتی دهــد. یا به گفـتهء بهمن رافعی: « در فلسـفه شـاعرانهء این شـاعـر مرگ وزنده گی و هـمه نیرو هایی که در دنیای بشـری به عـنوان عوامل متضاد شـناخته شـده اند، به هـیچ روی ناسـاز گار و سـتـیـزنده نیسـتند، حتّا دریک هـنجار مطلوب در یکـدیگر حل شـده اند. کوشـش این نگرش هـمواره برایـن امر اسـتوار اسـت که هـیچ چیـز نا زیبا نیسـت».2 ولابد به همین سـبب اسـت که در یک بنـدِ از" صدای پای آب" دیگر از پشـت شـیشـه کدر و غـبار گرفـتهء چشـم به جهان نگاه نمی کند:

من نمی دانم  

که چرا می گویند: اسـب حیوان نجیبی اسـت

  و کبوتر زیباسـت

وچـرا در قـفـس هـیچ کسی کرکـس نیسـت

گل شـبدرچه کم ازلالهء قـرمـز دارد

چشـمها را باید شـسـت

جور دیگر باید دیـد

واژه ها را باید شـسـت

واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشـد

حالا اگر به سـاخـت وپـرداخت این شـعـر دقیق شویم، به نیکویی در می یابیم که سـپهری در زمرهء شـاعـرانی قرار ندارد که در شـعـر گفـتن وسـواس به خرج می دهـنـد وبه بلـند پـروازی های زیبایی شـناسـانه دسـت می یازند. چرا که شـعـر او به سـبب هـمین سـاده گی و روانی وبی تکلفی زیباسـت و همانطور که به ذهـن می آید همانطور هم در ذهـن جاری می شـود. به عـبارهء دیگـر شـعـر سـپهری مانندآن گونه شـعـرهایی نیسـت که چندین معـنا داشـته باشـد ویا نیاز به تفـسـیر و تأویل اهل فن. هرچند که شـعـر اولبریز اسـت ازترکیب و تصویر و نماد وسـمبول. و زبان هم همان زبان متداول امروز، همان زبان فروغ. دیگر این که شـعر سـپهری، جاده یی در طبیعـتی زیباسـت که رهـرو آن را فـرصت تماشـا نیسـت درسـت برخلاف شـعـر نیما.همان طوری که محمد حقوقی می گوید" ... « صدای پای آب » و « مسـافر » سـپهری، شـما را، هـمراه با" آب" و" مسـافـر" می برد و" مـرغ آمیـن " و " ناقوس " نیما، شـما را می نشـاند و به فکر وا می دارد. سـپهری می گوید حـس کن وبرو. نیما می گوید بنشـین وبیندیش. » 3 -  دراین برشـپاره نیز می بینیم که سـپهری بدون آن که تقلا کند یا در پی ایجاز زبان شـعـری خاصی باشـد با هـمیـن زبان متـداول امروز اندیشـه هایش را صاف وسـاده بیان می کند و از خلال بلورواژه های" شـسـته" جهان را با نگاهی تر وتازه می بیند. در این شـعـر، سـپهری دیدگاه خود را در باره خوب وبد وزشـت وزیبا به روشـنی بیان می کند و می گوید که از دید او بدی و خوبی در میان نیسـت. بـد وخوب وزشـت وزیبا مربوط به ما اسـت. مربوط به آنچه که در ذهـن ما می گذرد و ما به بدون هـیچ دلیل و انگیزه یی، تصور می کنیم که کبوتر زیباسـت و کرکس زشـت. یا لالهء سـرخ زیباتر از گل شـبدر اسـت: نگـرشی ازروی عـرف وعادت وسـنت.

دکـتر سـیـروس شـمیسـا در بارهء مبنای عـرفانی نگاه سـهراب سـپهری به ارزشـهای زنده گی می نویسـد:

« ... من نمی دانم که سـهراب سـپهری تا چه حّد با آرا و عـقاید عارف معـروف معاصر هـندی کریشـنا مورتی آشـنا بوده است. امّا فلسـفه اوبسـیار نزدیک به فلسـفه کریشـنا مورتی اسـت... واین اشـتراک فکری گاهی به حّدی اسـت که می توان احتمال داد که سـپهری با آثار کریشـنامورتی یا منابع فکری او از قبیل تفکرات کهن هـندی و ژاپنی و چینی مأنوس بوده اسـت وبه نظر می رسـد که در شـعتر " مسـافـر" به او اشـاراتی هم کرده باشـد. اسـاس فلسـفهء کریشـنا مورتی این اسـت که درک ما از پدیده های پـیـرامون ما باید تازه و به دور از معارف و شـناخت های موروثی باشـد وفقط در این صورت اسـت که درسـت می بینیم ... نباید بیـن نگرنده و ونگریسـته فاصله باشـد. فاصله، حاصل پیشـداوری های ماسـت. با دید موروث از گذشته ها، به شی نگریسـتن است. اگر با چشـم گذشـته ها به شی نگاه کنیم، آن را چنان که باید نمی بینیم و با چشـم وذهـن دیگران که که در غـبار قـرون و دهور گم شـده اند آن را بد و یا خوب می بینیم. مرده ریگ هفـت هزار سـاله گان را که پـر از حب وبغض هاسـت به شی حمل می کنیم. بی هـیچ دلیلی و انگـیزه یی، فقط به متابعـت از عرف، اسـب را حیوان نجیبی می پنداریم و کرکـس را زشت. » 4

بدینترتیب می بینیم که سـپهری به مدارج بلند اشـراق می رسـد و هـمه چیز را خوب می بیند. خوب مطلق و زنده گی در نظر او دیگر کثیف نیست. بد وزشـت نیسـت. چراکه نوع دیدن و نگاه کردن او اکنون چنان فرق کرده اسـت که به تعـبیـر رضا براهـنی، به نوعی از خرد عارفانه رسـیده اسـت، و" دنیارا آنچنان نوازش کننده، نوازش شـده، رام وآرام وبرجلوه وزیبا ونیک می بیند که چشـم چپ بدبیـن و زشـت بیـن را می بندد، چشـم راسـت را خوش بینانه، مثـل نور افگنی بزرگ، به سـوی خطوط و رنگها و حالات خوب وزیبا می گشـاید. "5

امّا سـپهری در برابر منتقدان و مخالفـنش خم به ابرو نمی آورد و ملالی بردل نمی گیرد. سـکوت می کند و عکـس العملی از او سـر نمی زند چراکه او به پاکی، به صلح به زیبایی و به فداکاری و ایثار می اندیشد. وچنین به نظر می رسـد که او نیـز مانند " وان گوک" نقاش هالندی که در آخرین سـاعات زنده گی اش تنها خورشـید را می دید، آفتاب را می بیند و نور را و چراغ را و پـرنده و درخت و گل راو سـبزه را و لذت می برد، چراکه هم زمین و هم آسـمان را مال خود می پـنـدارد:

هـر کجا هـسـتم، باشـم،

آسـمان مال من اسـت.

پنجـره، فکر، هوا، عـشـق، زمیـن مال من اسـت.

چه اهـمیت دارد

گاه اگر می رویـنـد

قارچ های غـربت؟

شـاید به همین سـبب سـیروس طاهباز در مراسـم برگزاری هفـتاد وشـشـمین سـالگرد تولد او گفت: " او جان آفتاب بود. یک فـرشـته بود، معصوم و خوب و ماندنی ... " 6

و لیلی گلسـتان گفت: " افـسـوس نبودنش را نخوریم، چون هـسـت. سـهراب هـسـت وچه پـر بار. " 7

پایان

هالند:         نوامبر 2004 م .

رویکرد ها:

1- نگاه به: زنده گی نامه سـهراب سـپهری منتشـرهء  سـایت انترنتی سـهراب سـپهری و "کـفشـهایم کو"

2- نگاه به: گزارش حسن سـجودی در باره بـرگزاری هفـتاد وشـشـمین سـالگرد تولد سـهراب سـپهری که به تاریخ 6 اکتوبر 2004در رادیو بی بی سی منتشـر شـده بود.

3-نگاه به: کتاب سـهراب سـپهری " شـعـر زمان ما 3" نوشـته محمد حقوقی، انتشـارات مؤسـسـهء نگاه. 1371. چاپ ایران ص 30

4-نگاه به: همان کتاب صص 308-309

5- نگاه به:  طلا در مـس. نوشـته رضا براهـنی . چاپ دوم .1347خ. ص 513

6و7-نگاه به: همان گزارش حسـن سـجودی از ایران

* نویسـندهء گران ارج، رهـنورد زریاب در رمان " گلنار و آیینه " اش در سـه چهار جایی، واژهء شـنیدن را عـوض اسـتشـمام کردن به کار برده اسـت:" لباس های زیبا ورنگارنگ، هـمه جا موج می زدند و عـطرهای دلاویـزاز هر گوشـه یی شـنیده می شـد. ص21 " که در نظر اول غـیر متعارف به نظر می رسـد. اما در فـرهـنگ عـمید و معـیـن می خوانیم که درک کردن چـیـزی را به وسـیلهء گوش نیـز، شـنیدن گوینـد.

 


برچسب‌ها: کتاب سهراب سپهری, شعر کوتاه, شعرهای سهراب سپهری, شعر زیبا
+ تاريخ یکشنبه هجدهم مرداد ۱۳۸۸ساعت نويسنده مسافر |