اولین نرم افزار چند رسانه ای سهراب سپهری در ایران تولید شد.. لطفا کلیک کنید
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin:0cm; mso-para-margin-bottom:.0001pt; mso-pagination:widow-orphan; font-size:10.0pt; font-family:"Times New Roman"; mso-ansi-language:#0400; mso-fareast-language:#0400; mso-bidi-language:#0400;}
سپهري نقاش

تاليف: آذر اميدی
نگاهی به آثار نقاشی سهراب سپهری
در آغاز كار شهرت سپهري به عنوان يك نقاش. بيشتر از آوازه شاعريش بود. اين به دهة30 بر ميگردد. اگرچه شعرهايش در آن سالها خوانده ميشد اما جز در نظر خواص، تجربهاي موفق به شمار نميآمد. در اين سالها شعر شكست و حماسه طرفداران بيشتري داشت.
شاعران در آن دوران فراوان بودند و نقاشان اندك يك نقاش متوسط بيشتر و زودتر ازيك شاعر متوسط ميتوانست خود را در حافظة جمعي ثبت كند.
سپهري كار جدي خود را در مقام نقاش با يك سلسله تصويرهاي برگرفته و خلاصهشده از طبيعت آغاز کرد. نخستين آبرنگ ها و گواش هاي او را ميتوان بازنمايي لحظههايتجربة شاعرانه در جهان اشياء دانست. حركت آزاد و شتابان قلمو، در هم شدن رنگ ماده، تاكيدبر تباين هاي رنگي و استفاده از عوامل تمركز دهنده در فضاي دو بعدي (مثلاً، يك رنگ سرخبه نشانة لالة آتشين)، از جمله مشخصات آثار او هستند و اثرپذيري از نقاشي انتزاعيمكتب پاريس را نشان ميدهند. با اين حال، تلاشي آگاهانه براي تلفيق سنتهاي شرقي وغربي و كوششي براي دستيابي به شيوهاي مستقل و شخصي نيز در اين آثار مشهود است.
دستمايه اصلي كارهاي سپهري اشكال ساده شده طبيعت است. حتي يك خط راست.اين سادهترين وسيلة بياني در نقاشي ـ اغلب در كارهاي سپهري طوري ترسيم شده است كه ياافق فراخ كوير را به ياد آورد و يا راستاي درختي سر به آسمان نهاده را. كوههاي دور دست كهدر ايران مركزي هر كجا برويم در انتهاي چشم انداز حضور دارند. تپههاي مواج كه از كوهها نزديكترند مسير نهري كه شيب تپه را ميبرد و قطاري از درختهاي بيد را به سوي آباديميبرد، خانههاي بهم چسبيده آبادي. بام قوس دار خانه گوشهاي از در و ديوار خانه در ارتباطبا شاخة يك درخت، تنة درخت، سرشاخههاي آن، علفهاي خشك و پا جوشهاي اطراف تنه،يك گل وحشي، شقايق يا آلاله، اينجا يا كمي دورتر آنجا، چند تخته سنگ، يك بركة كوچك...اينجا موضوعات مورد توجة نقاش است.
از فرمهاي اولية سهراب، طرح هاي سياهي بود كه با قلم موئي پهن بر زمينة سفيد كاغذ طرح كرده بود. فرم هايي مانند خار يا بوته كه با حركتي تند بر زمينة سفيد كاغذ نقش بسته بودند. شايد اين طرح هاي اوليه كه به مرور آرام آرام در دستهاي او پخته شدند. عظمت رنگها كم شدند و رقتي يافتند صاف شدند و شفاف شدند.
در طراحي، سپهري سرعت عمل و تيزدستي را ميپسنديد. به منظور رها كردنجزئيات كم اهميت و رسيدن به جوهر اصلي اشياء و چشم خود را عادت داده بود تنهاخطوط اصلي را بيند. حتي گاه به تنگ كردن حوزه ديد خود از طريق بهم فشردن پلك ها اكتفانميكرد و شب هنگام را براي طراحي انتخاب ميكرد، در تاريكي كوير زير نور ستارههايرخشان، تنها اساسيترين خطوط كوه و هامون و درخت را ميتوان ديد، نه بيش. به بازي سايهو روشن نور نيز اعتنايي نداشت، چه شب بود و چه روز. ميگفت مثل نقاشي هاي مينياتور هرچيزي را با ارزش ذاتي رنگ آن بايد ديد. برگ درخت هميشه سبز است و به صرف اينكه درسايه قرار گرفته باشد كورتر و قهوهايتر به نظر نميآيد. گل شقايق هميشه سرخ است اگر همهتاريكي شب ديده شود.
به اين شكل بود كه دوران فرماليسمي كارهاي سهراب خيلي زود سپري شد. دورانفرماليسم در كار هر آغاز گر دوران شيفتگي به فرم و فن است نه شيفتگي به محتوي. دورانسياه مشق است و گاه هنرمندان ما تا به آخر معتاد و اسير آن ميشوند و از گفتن و انديشيدن بازميمانند.
سهراب همچون برخي ديگر از نقاشان نوپرداز، در ابتدا به كوبيسم سپس بهسورئاليسم متمايل ميشود. اگر وجود گرايش كوبيسمي را تحت تأثير تعليمات ضياپور(1299ـ1378 ش) تلقي كنيم. گرايش بعدي احتمالاً با درون گرايي روشنفكران ايراني پس از كودتاي 28 مرداد بي ارتباط نيست. اما سپهري در همان سالها هم به خاور دور فكر ميكند.
نقاشيهاي سپهري نقاشيهائيست خالص ايراني. تركيب هاي او چهره نجيب و سادهطبيعت ايران را نشان ميدهد. كارهاي او مثل تمام آثار ايراني فروتنانه ابعاد جواهر گونه وعميق فكر و زندگي ايراني را مجسم ميكند.
نقوش فكر شدهاي كه روي يك باديه مسي نقر شده است. تراشي كه روي يك قاشقچوبي انداختهاند. طرحي كه بر روي يك كوزه گلي افتاده است. شعري كه در نقوش يك نمد ياگليم بافته در آمده است عظمت هنري طبيعي و خالص كه زمينه قالي را پر كرده است. نقش ونگار آجرها، درها، پنجرهها، جلدها... همه زير دست و پاي زندگي خاضعانه مردم ما با سادگيمحض تا طي شدهاند. نقاشيهاي سهراب همان طرحهاي فكر شده را دارد. همان رنگهايبومي و مردمي را دارد همان سادگي و فروتني را دارد. شفافيت رنگهايش همان تابناكي نور رادارد. اجراي كارهايش همان بي تكلفي را در تابلوهايش ريخته است.
اينگونه اجرا كردن و اينگونه نقاشي كردن مهارتي فوق العاده ميخواهد تا آنقدر نرم وساده كاركرد كه شكل يادداشت كردن را پيدا كند اما تركيبي بدهد محكم و برون چون و چرا.بايد به آساني از درگاه چشم، طرحها و رنگها عبور كنند و از دالان فكر و انديشه بگذرد و رويبوم بريزند. بايد هنرمند مثل يك بلور شفاف باشد و نور خورشيد به آساني از او عبور كند وطيف هنرمند را منعكس كند.
درجات اين خلوص و شفافيت درجات خلوص هنرمندانه است كه سپهري گاه چقدربرهنه برهنه، طبيعت ايران را، طبيعت تصويري فكر ايراني را منعكس ميكند.
سطح دو بعدي كاغذ يا بوم جزئي از كار اوست. جهانقابي است. مربع مستطيل و اين مربعمستطيل ميدان ديد نگاه ماست. چراكه او برسطح دو بعدي كاغذ يا بوم چيزي نميافزايدچيزي نميكشد و نشاني نمينهد.
بلكه سطح دو بعدي كاغذ يا بوم را طوري ميانگارد كه از جائي از آن، از نقطهاي از آن،از وسط، از گوشه از بالا يا از پائين آن شكلي از درون ضخامت ذهني (سطح ـ ادراك) كاغذ يابوم كمكم گسترش مييابد. و آماس ميكند و در تكثيري مداوم به اطراف گسترده ميشود. وچون جهان نظامي است آهنگين و با تعادل، اين افزايش و گسترش بر سطح دو بعدي كاغذ يابوم به گونهاي پايان ميگيرد كه تعادل تابلو در هم نريزد. براي اين كار، هيچ الگوئي واقعيتر ازيك واحد يا يك قريه در كوير نيست.
رنگ در نقاشيهاي سپهري در كنار فرمهاي برگرفته از طبيعت. از اهميت يكسانيبرخوردار است و با توجه به ديد نقاش از كار خود، وقتي مشاهده ميكنيم همة رنگها ونيمرنگهاي موجود در پردههاي او نيز از همان پهنة طبيعي مورد علاقهاش دست چين شدهاند تعجب نخواهيم كرد. رنگها از كاتالگ رنگ فروشي به روي بوم و كاغذ نقاش سپهري راهنيافتهاند، از خاك بيابان و دامنة تپه و ستيغ غبار گرفته كوه و سبزه كنار جوي و خشت خامديوار و آب بركه بيرون جستهاند هرچه رنگ ميبينم اصيل و تقطير شده از طبيعت است.قهوهاي، اخرايي، خاكي، آجري، نخودي، اردهاي، گندمي، يشمي، ماشي، حنايي،خاكستري، دودي، مشكي...
در مقابل اين رنگهاي اكثراً خاموش و نزديك بهم گاه لكههاي كوچكي از رنگهاي تند وپر مايه قد علم ميكنند سرخ آتشي، آبي لاجوردي، زرد زرد، اين لكهها نقطة مقابل زمينة كارهستند و آنرا ميشكنند، بسان آواز پرندهاي كه ناگهان سكوت بيابان را ميشكند، يا طراوتمشتي آب چشمه كه التهاب صورت عرق زده را فرو مينشاند يا خنكي ساية يك تك درختدر مقابل داغي آفتاب زل كوير.
تابلوهاي او آزمونهاي مراحل نزديك شدن او به طبيعت است. بعضي اوقات حتيميكوشد كه نقش گل و يا طرح نهال يا پنجره را كنار بگذارد. ميكوشد و در واقع آزمايشميكند كه شايد در يك شكل تجريدي آزادتر و بدون واسطهتر با طبيعت بياميزد.
شايد اينجا و اين ايام به آن هنرمندان ايرانياي فكر ميكند كه چگونه با موفقيت ازشكلهاي طبيعت ميبرند و در قالب نوعي تجريد، خلوص انساني را به نقوش هندسي ومجرد بطرزي هنرمندانه تبديل ميكنند، سپهري در اين تجربيات دچار فرماليسم ميشود وانعكاس سخنش دير بگوش ميرسد و بر ميگردد سرخانة اول.
از ريگ ناچيزي گرفته تا تپهاي. نقاشي او چون واحهاي از كوير يك اتفاق ساده بود خودانگيخته يك خودنگاري دقيق و شفاف. از يكسو نميداند چه نقشي در لحظة آفرينش حادثميشود و از سوي ديگر با نگاه به طبيعت، طبيعت را قالب هستي را نشان ميدهد. و اين تنهانكتهاي است كه او را با طبيعت ـ نگاري پيوندي ميدهد. از طبيعتگرايي گريزان است اما ازطبيعت سخن ميگويد. به بيان طبيعت ميپردازد. با جوششي گزارهگرا به شور درون پاسخميگويد. از يك سو رنگهاي طبيعي به كار ميبرد، رنگهاي زنده در كوير، و از سوي ديگر رنگهادرخشان و پاك و پالوده و خالص نيستند. ذهنياند اشارهاي از رنگند. هر اثر او يكتجردنگاري است از يك واقعيت انكارناپذير. رنگ خاك رنگ تن باد در خلوت فراموش شدهكوير. رنگ آجر، رنگ كاهگل. با حذف دانش نقاشي به بديهه نگاري دست ميزند. آنگاه بابيان مجرد خود به جلوههاي مادي اشياء ميپردازد و تنها نشانهاي از يادآوري جهان بيرون ازانسان را عرضه ميكند.
به جاي مضمون، محتوا را مينشاند و محتوا را تنها در قالب و تن اشياء و اجسام جلوهميدهد. براي او شكل هر اثر هنري بيان كننده محتوي آن است. چراكه هيچ شكل تازهاينيست كه بيانگر محتواي خود نباشد و اين شكل تنها به ياري ساختار اثر حادث ميشود و بهرويت در ميآيد.
علاقة سپهري به هنر و مكاتب فلسفي خاور دور معروف است. يكسالي را هم كه درژاپن به سر آورد. تا فنون حكاكي روي چوب را فرا گيرد باعث شد كه بعضيها نقاشي هاي او راتا مدتي «ژاپني» بخوانند. البته شباهت هايي بين كار او و نقاشي ژاپني ميتوان يافت كه از آنجمله است توجه نقاش به طبيعت و مخصوصاً گل و گياه و نيز استفاده از حركات سريعقلموي، آغشته به رنگ مشكي يا قهوهاي بر زمينهاي از رنگهاي خيس كمرنگ.
در اين دوره، سهراب از نقاشيهاي ژاپني گرتهبرداري ميكرد: بازي با فضاهاي خالي،حركت آزاد و شتاب زده قلمو تقليد رنگي از شيوههاي نقاشي مركب و آب، استفاده از رنگهايمحدود آبي و قهوهاي و ناگهان يك گل، يك شيئي مركزي در تضاد با متن در قلب منظره، ياطبيعت بيجان ـ هدفش اين است: جهان را در چهار چوبي منتخب نشان دادن، حيات را درتضاد شديد رنگها خلاصه نمودن.
اما اگر سپهري چيزي در ژاپن آموخت كه زندگي او را شديداً تحت تأثير قرارداد ايناصل بود كه يك هنرمند جدي به خاطر هنرش زندگي ميكند، با انظباطي كه كارش را روز بهروز بهتر كند و آمادگي او را در جهت آفرينش آثار نابتر افزايش دهد.
يك نقاش خوب تنها با چشم و دستش نقاشي نميكند بلكه با تمام وجودش. همانطوركه يك شاعر خوب نيز با شعرش و براي شعرش زندگي ميكند.
نقاش از ابتدا در انديشة وحدت بخشيدن به كثرت هاي پيرامون خود بود و يافتن رابطهايبين اجزاء مهم سازنده يك كادر و رسيدن به هدف اصلي يك نما كه در تابلو با رنگي چشمگير نشانهگيري ميشد. در واقع خلاصه كردن خويش در شعر و نقاشي بدان گونه كه نقاشي هايش آواز رنگها و خوابها در متن مرگ و آفتاب و اندوه شرقي بود و شعرهايش بازتاب اين فضا درگنجايي كلام.
شگرد سپهري در نمايش طبيعت، اغلب گرفتن بخش كوچكي از آن و قرار دادنش درگوشهاي از قاب است، به نحوي كه بيننده بداند جزئي از كل را ميبيند و هيچوقت جزء رافارغ از كل در حد خود كامل و تمام شده نپندارد. يك ريگ بيابان، هر قدر زيبا و پر نقش ونگار، تنها روي زمين كنار ريگهاي ديگر قدر و قيمت دارد، نه كف دست بينندهاي كه آن را اززمين برداشته و ذرهبين روي آن گرفته است. سپهري با حذف جزئيات كم اهميت، ملايم كردنرنگها، و خاموش كردن نورافكن خورشيد ـ كه با سايه روشنهاي مشخص خود وقت روز وجهات اربعه را به چشم مجرب نشان ميدهد ـ اشياء تصوير كرده خود را به بيزماني ميكشاند و آنها را چنان نشان ميدهد كه «هميشه» از ازل تا ابد ميتوانند وجود داشته باشند.
براي سپهري منظره يك كل متشكل از اجزاء نيست. براي او هر واقعيت بيروني يكاتفاق است كه در درون تو به غليان ميافتد تا آنچه را بايد بر سطح دو بعدي بوم يا كاغذحادث شود بنابراين چه نياز به اين كه چون محمد غفاري آسمان را آبي، درختان را سبز،دشت را بدون باغ و پرنده و باغ را با گل و گياه و آدمها را در قالب لباسهاي معمول زمان يا درغلافي از رنگ پوست بدن بكشد. يا پابند شبيهسازي چهرهها باشد. اگر پائيز است پائيز رارنگ زرد بزند. اگر زمستان است سوز و سرما را توصيف كند و برف را بباراند. اگر بهار استشكوفهها را شكفته كند. آسمان او ميتواند صفحة كاغذ باشد. رنگ هاي او رنگ است كه ازقوانين ذهني و ساختاري او پيروي ميكند. از ساختاري كه پاسخ دهنده نياز دروني و حسي و ادراكي اوست. براي همين است كه به اصل خاك، به اصل باد، به اصل گياه نظر دارد. واقعيت بوم و كاغذ مربع مستطيل در برابر اوست. بنابراين قوانين نور و سايه حذف ميشود. نور ازجائي نميتابد، نور در بطن اثر است.
او با كسب مهارت در طراحي خوشنويسانه، كشف ارزش فضاي خالي مثبت درتركيببندي، و رنگ گزيني محدودتر، گرايشي بارز به زيباييشناسي نقاشي ذن ]خاور دور[ ازخود بروز ميدهد. تلخيص و تقطير شكلها، تاكيد بر ريتم خطها و لكههاي بيانگر، توجه بهتعادل فضاهاي پر و خالي، و كار بست اسلوب رنگآميزي رقيق و سيال، از جمله اصوليهستند كه سپهري از آبمركب هاي خاور دور ميآموزد. بدين سان، او به شيوهاي موجز، نيمهانتزاعي و بديهه نگارانه دست مييابد كه وسيلة بيان مناسبي براي مكاشفههاي شاعرانهاشدر طبيعت كويري خواهد شد. بعداً هم سپهري هرگاه از كنكاش هاي ساختاري به ستوه ميآيد به اين زبان روان مكاشفهاي باز ميگردد، و در طراحي هايش، همواره آنرا با توانايي بسيار بكارميگيرد.
اما اين طرحها را نبايد طرح ناميد. بعضي از آنها از حد طرح فراتر ميرود و خود يك اثرمستقل نقاشي است. بدون داشتن رنگ هاي متضاد يا مكمل. از سياه مداد يا مركب تا سفيدكاغذ، با خاكستري هاي گوناگون كه پيوند پنهاني و مستقيم دارد با حد فشار دست و حالتهايدروني و سرعت يا مكث نقاش. از اينرو اين بديهه نگاري، كه خود نگاري ديگري است ازسپهري در واقع خوشنويسيهاي اوست كه از كوير ميگويد و از درخت و سنگ و گياه و گلدانو خانه و آسمان و يادآور طرح هاي گذشتگان ماست از جانوران، گياهان، گل ها، آدم ها، پرندگانو نقش هاي هندسي و اسليمي و گل و بته... بدون آن كه كوچكترين نشاني داشته باشد از همآوائي يا هم سبكي با آنها. و بدون آن كه روح مدرن آن به مدد شيوه و انديشه و كار سپهري درغبار گذشتهها گم شده باشد. در آنها نه از اصول طبيعت گرائي نشاني هست و نه از شيوه صنعتگري ريز نگاري و درشت نگاري ايران جز تشابه به صوري با هيچ مكتب و استادي پيوندندارد. الا با انديشة سهراب سپهري و با بو و طعم و خوي طبيعت ايران.
اين مرزها، مرزهاي دستنيافتي است. اين مرزها را فقط ميشود حس كرد. در يكجاهاي معيني فقط بايد حس كرد. با حس كردن زندگي كرد. گمانم در اينجاهاست كه خطنستعليق را ميشود حس كرد كه چرا خط نستعليق ايراني است. متانت و شعور و تمدن ايرانيرا دارد. امضاي سهراب سپهري هم نستعليق است. تركيب فروتنانه و قانع ايراني را داردقناعتي كه زباني است، نه فكري و نه فلسفي. خيلي ايرانيست. سپهري هميشه در جاهايخلوت و تنهايي تابلوهايش امضا ميكند.
پس از مراجعت از ژاپن بود كه سپهري مشاغل اداري خود را كنار گذاشت و سعي كرديك هنرمند تمام عيار و تمام وقت باشد و از فروش پردههاي نقاشي خود گذران نمايد. در آنوقت حتي تصور اينكه روزي از طريق نشر اشعار خود ممكن است صاحب درآمدي شودتصور بعيدي بود. و در آن زمان با وجودي كه نقاشيهايش در جمع روشنفكران مرفهترخريداراني پيدا كرده بود. يقيناً تصميم او در محافل خانوادگي «ريسك» بزرگي قلمداد شد.بريدن از آب آن جوي باريك كذايي در سال1341 شجاعت زيادي ميخواست.
از اين زمان به بعد سهراب هرگاه قلم به دست ميگيرد براي خودنگاري خود چندموضوع آشنا و چند شكل برگزيده ذهنش را بي رعايت چند و چون اشكال صوري پيش رومينهد. اين موضوعها از نظر صوري عبارتند از:
1- منظرهها - بيشتر چشم انداز كويري، قريهها، باغستان ها، جويباران، درهها وشكاف هاي آبرفتي كوهستانها
2- اشكال هندسي، حركت خط هاي رنگين بر سطح هايي با رنگ هاي گوناگونحتي رنگ سياه
3- مكعب ها
4- سنگ ها و قلوه سنگ ها
5- تنه درختان
6- سيب ها
7- گل ها و شاخهها و بوتهها و گلدان ها
نقاشيهاي سپهري خيلي ساده است. اغلب مثل يادداشتهائي است كه از لحظههايتصويري خيال برداشته است. در واقع او خواسته است كه لحظههاي زنده را ثبت كند. لحظهزندگي را ثبت كند. مثلاً زندگياي را كه سالها در لابهلاي درختان يك دره در جريان استتصوير كند. زندگي مردمي كه پيدا نيستند و لابهلاي درختان تبريزي يك ده در ميان درهايزندگي ميكنند. از دور منظرهاي را ميبينيم، از ميان دره، انبوهي از درختان را ميبينيم كه تكانميخورند. آنجا حيات است كه زير پاي درختان در جريان است. مردماني هستند كه وقتيگلي در گلدان ميشكفد شاد ميشوند. زمزمه جويبار را دوست دارند. جويباري كه از كناردرختان ميگذرد مثل ساعتي طبيعي لحظات عمرشان را ميبرد، تا افق ميرود. گياهان را سبزنگه ميدارد علفها را ميروياند.
هربار كه سپهري نمايشگاهي در پيش داشت، چهل تا پنجاه كار بزرگ را - و اگر تمايلبه كار كردن در قطع كوچكتري داشت يكصد تا يكصد و پنجاه طرحي را - ظرف چند ماه با همآماده ميكرد. و اين مجموعهها از لحاظ موضوع و ويژگي هاي اجرايي كاملاً يكدست وهماهنگ هستند هركدام در واقع يك دوره از كار او را تشكيل ميدهند اين دورهها اغلباختلاف فاحشي از لحاظ موضوع با هم ندارند اما از نظر برداشت و اجرا تفاوتهايي ميان آنهاميتوان يافت. مثلاً در يك دوره توجه سپهري را بيشتر به بلنديها معطوف مييابيم و در دوره ديگري به دشت. در يك دوره گام رنگها تيره ميشود و از رنگهاي روشن براي شاد كردن چشمو دل بيننده خبري نيست و در دوره ديگري بر عكس. گاه چشم نقاش بيشتر در گوشه وكنارهاي آبادي ميچرخد و گاه بيرون از آن.
در نمايشگاه پنج نقاش و در انجمن ايران آلمان، سهراب و بهمن محصص، در كنار همقرار دارند دو نقاش كه هر دو كار خود را خوب بلدند در شيوههاي بكار بردن رنگ، زمينهسازيبا هم شباهتهايي دارند، با اين تفاوت كه بهمن سبعانه با انسان در جهان صنعتي و جهان سومروبرو ميشود، اما سهراب در برابر وسوسة حضور انسان در نقاشي خودداري ميكند، چرا كهانسانش، درخت، گل، يك تكه رنگ، كوير و نور است.
حذف انسان به عنوان موجودي كه در مركز عالم است. يعني گريز از انسان مداري، ايننه به معناي نكشيدن صور انساني، بلكه زدودن انديشة انسان مداري از اثر هنري است. انسانجزئي است از كل هستي به همين سبب انسان را در هستي اشياء. اجسام و طبيعت در بطن آن،آميخته و در هم تنيده با آن احساس ميكني نه در بيرون و جدا از طبيعت و در برابر آن.منظرهها به خوبي نشان دهنده اين انديشهاند. هر جا قريه است، هرچه آب و گياه است بدونآنكه تصويري از انسان باشد حضور انسان را حس ميكني. در كوير قريه و واحه يعني حضورانسان.
سپهري به انسان ميپردازد، اما نه از جدا از طبيعت پيرامونش، كاركرد و حياتي او را بهشيوهاي كنايي باز مينمايد: رويش، اندوه، با هم بودن، جدا افتادگي، رنگباختگي، شدتها وتناقضها كه به زبان رنگ و در محدودي سطح حكايت ميشود و وسعت اين جهان معنوي ازنگاه شتابزدگان بدور ميماند بعد از چند نمايشگاه موفق، خودش هم مثل ما از تكرار عنصر«درخت» خسته ميشود تا كي ميشود از يك عامل شناخته شده استفاده كرد. سوزهاي رابهانة ساختن تركيبهاي متنوع رنگي كرد. گاهي به نظر ميرسد كه به سفارش گالري، آن درختهادر چهارچوب بوم ميرويد، درست همين جاست كه هنر نقاشي از جستجو باز ميماند، اماسهراب عصيانگري پر تأمل، كه عصيانش در لحظه ظاهر نميشود.
همينطور رنگآميزي كارهايش كه ظاهري بسيار آسان دارد. باندازة يك لحظه عمر دقيقاست. گاه آدم را ياد رقت رنگآميزي رضا عباسي مياندازد. قلمو را طوري روي بوم ميكشدكه زير رنگها پيداست. رنگهائي كه روي بوم مياندازد مثل پوست لطيف است. حركت خونزندگي را در پشت خود نشان ميدهد. اين طرز كار كه آسان به نظر ميآيد خيلي تجربه فنيميخواهد. كاريست سخت كه آسان به نظر ميآيد. كاري است سهل و ممتنع مثل دوبيتيهايعاميانه. مثل دوبيتيهاي باباطاهر. مضامين سپهري شباهت هاي زيادي به مضامين باباطاهردارد. در كارهايش با تلنگري موضوعي را يادآوري ميكند مثل باباطاهر به اندازه يك تلنگرحرف ميزند و همانطور توجه را مدتها بطرفي معطوف ميدارد. لالهاي را لابهلاي شاخههانشان ميدهد. در تابلو نه شاخهاي است و نه گلي اما او با تردستي پلي بين تصور و واقعيتزده است. در واقع او واقعيت را شاعرانه بيان كرده است.
يا اينكه در يك دوره ميبينم نقاش قلمو را رها كرده و به كاردك روي آورده است و دردوره ديگري او را در كار آزمايش انواع وسايلي كه ممكن است به جاي قلمو و كاردك حاملرنگ بشوند مثل اسفنج و قطعات گوني ميبينيم. در اوايل دهة50 سپهري بوتهها و گياهانلاغر را رها كرده و به درختان تناور توجه دارد و تنههايشان را باغ باغ و جنگل جنگل كنار همنهاد. اواخر همين دهه در يك سلسله طراحي ها و نقاشي هاي كوچك باز رجعتي به گذشته كرد ودر خاطره كوچه باغ هاي آران و بيدگل وارد هال به گردش پرداخت.
درخت هائي كهن كه پوست شان زير آفتاب ايران سوخته است. زير ساليان دراز تاريخپوست انداختهاند. درخت هائي كه نشانهاي از ميراث فرهنگي ما در نقاشيهاي اوست. در ايندوره تابلوهاي سپهري ابهت عجيبي دارند. قوام غريبي دارند. انگار تمام آن بوتهها و گل هائيكه كاشته در اين دوره رسيدهاند. در اين دوره سپهري به توفيق غريبي رسيده است. آنچه را كهگذشتگان كاشتهاند او برداشته است. و اين آثار آفريده شدهاند تا بعديها بهره برند.
درختهاي سپهري در فاصلة بين سطح و حجم نوسان دارند، گاهي سطحي رنگيهستند. در ارتباط با رنگ مايههاي متشابه، گاه چون بخشي از تنديسي بريده و چسبانده شده بهسطح تابلو. اين درختان با رنگهاي زنده، زبر، پر قدرت، چه در سطح يك تابلو و چه درتابلوهاي متعدد يك دوره يا ادوار بازگشت، تكراري ميشوند. ريتمي كه دايم مكرر ميشود تاهارموني كثرتي وحدت يافته را در بياني تجسمي مهار كند.
همين جا درباره ادوار بازگشت، توضيحي لازم است كه سپهري در دورههاي متعدد كارخود با آنكه شيوه عوض ميكرد، گهگاه به تجربة پيشين بر ميگشت و آنرا در شكليخلاصهتر، روشنتر و بمعناي دقيقتر باز ميآفريد. موسيقي پر اشارتي از زندگي را در مجموعةدرختها مييابيم، يك رديف، يك برش از درختها كه گاه سطح تابلو، كه بخشي از تابلو را درچشمانداز ميپوشاند خبر از جنگلي ميدهد كه نميبينيم، اما حضورش در تابلو و در ما تابينهايت تكرار ميشود. درختها حالاكه پس از مرگش درباره مجموعه آثارش به داوريمينشينيم مهمترين كارهاي سپهري اند و بزرگترين تجربة نقاش كه توفيقي عام يافته است و ازحدود تجارب سرزميني فراتر ميرود. اگرچه چند تابلوي آبستره فيگوراتيو او در سال هاي بازپسين، خلوصي عميقتر و مكاشفهاي جسورانه را در فضاي نقاشي و دنياي رنگها نشانميدهد. در مجموعه «درختها» او بياني خالص دارد. نقاشي ميكند نه نقاشي و هنرنمايي وتجدد پراكني. در همين دوره شعرهاي حجم سبز سروده شده است «حجم جنگلي» كه ماجزعي از آنرا در منظر داشتيم.
يك دوره بسيار متفاوت، دوره هندسي سپهري بود (1346) كه علاقهمندان نقاشي هايش را غافلگير كرد به جاي شكل هاي آشناي طبيعت، نقش هاي هندسي ساده(موندرياني) را - بيشتر مربع و مثلث - در تركيب هاي مختلف بر پرده نشانده بود.
اين دوره كوتاه مدت است، چون تجربهاي كاملاً دور از نگرش سپهري است شايدميخواسته از خود دور بشود و از دور به خود بنگرد. جشن شادمانهاي بود بيريشه. چناننظمي كه با حدود مشخص تكه تكه سرجاي خويش، در ذهنيت نقاش نوظهور بود. او كههميشه سطح رنگي را در هم ميآميخت، فضاها را با سيلان رنگ و بدون مرزبندي يكپارچگيميدهد، حالا اجزايي تعيين حدود شده را با نظمي وام گرفته از خارج از حوزه انديشگياشعرضه ميكرد كه شايد طنزي نمايشي براي نشان دادن جهان صنعتي يا گريز از فضاي رنگيكدر، زبر، مهاجم و كهنه شده بود.
سهراب از وامگيري شيوهها، چونان بسياري از نقاشان هم نسلش، پروايي نداشته استاما او شيوهاي وام گرفته از نقاشيهاي ژاپني را ميتوانست در پرتو عرفان شرقي اش بومي و از آنخود كند. اما دنياي هندسي رنگين را نتوانست به خود يا به ما بقبولاند. تا آنجا كه به ياد دارم،يك نمايشگاه بيشتر از آن دوره گذرا عرضه نكرد.
چيزي كه خوشبختانه ثابت مانده بود مجموعة رنگ هاي سپهري بود. اين پردههاجماعت مشتاقان را چندان خوش نيامد. خود او هم ظاهراً از اين دوره احساس رضايت نكرد،چون در نمايشگاه بعدي باز به راه سابق برگشت و همه نفس را حتي كشيدند. سپهري البته بهطور خيلي جدي به تحول كار خود ميانديشيد و از اينكه روزي صرفاً كارش به تكرار و تقليدآثار قبلي خود بكشد ناراحت بود و از همين رو در دهة50 تعداد نقاشيهاي او كه كشيد به نحومحسوسي كمتر از تعداد نقاشيهايش در دهة40 بود. در حاليكه در دهة50 هم شهرتشافزايش يافته بود و هم تعداد خريداران.
پردههاي تنه درختان و نقاشيهاي انتزاعي هندسي در مجموع آثار سپهري همان قدراستثنايي و غير مترقبه به نظر ميآيند كه طبيعت بيجانها و مناظر معماري كويري او. سپهري هنرمند متفكر جستجوگر و كمال طلب بود. نه از بررسي جريانهاي هنري معاصر غافل ميشدو نه از تعمق در ميراث فرهنگ و هنر شرق. بنابراين، مسير تحول نقاشي او سر راست و بدونفراز و نشيب نبود.
و بنابه گفتة خود سپهري «باختر زمين، دانش را با نقاشي ميآميزد و خاور زمين شعر را،نگارگر باختر به سايه روشن و دور و نزديك ميگرايد. پرده ساز خاور به نقش ناپيداي جهان:آن به نزديك و اين به بيپايان».
او ميان پيكرنمايي و انتزاع مطلق، ميان رويكرد حسي به واقعيت و عقلانيتسازماندهي تصوير در نوسان بود. گاه با خطوط سيال و رنگهاي خاكي بديهه نگاري ميكرد وگاه در تركيب بنديهاي خود صور هندسي قاطع و رنگهاي درخشان بكار ميرود. با اين حال،او تجربيات صوري متنوع را عمدتاً با تاكيد بر اصل خلاء به هم پيوند ميداد و جوهر سبكخود را حفظ ميكرد.
سپهري به نكاتي توجه ميكند كه سادهاند اما سمبلهائي از جوهر زندگي هستنددرختان كه سمبل واقعي زندگي اجداد و نوادگان هستند. خانهاي و پنجرهاش. پنجره كه دودنيا را بهم ربط ميدهد و نقاش اغلب مانند گلدان در درگاهي پنجره نشسته است. نقاش كهميخواهد رابطي بين طبيعت بي كران و آزاد و لحظههاي زندگي محبوس در تنهائي اطاقباشد. خانههاي گلي براي او همان قدمت و كهني درختان را دارد. شايد خانه درست مثلگلدان است. سپهري كوشيده است اين روابط را ببيند و ثبت كند. نقاشيهاي او بيشتر به يكنگاه شباهت دارد. يعني تركيبي را كه در يك تابلو ضبط كرده است درست مثل نگاهي ميماندكه نقاش يك لحظه بجائي انداخته است و رفته است. به يك توجه شباهت دارد، توجه بهپرندهاي كه لحظهاي كنار گل لاله مينشيند و قبل از پرواز او، سپهري اين لحظه را كه به اندازه يك نگاه است روي تابلوئي طرح ميكند و ثبت ميشود.
منظره در نقاشي هاي سپهري براي نخستين بار از معناي حقيقي خود سرباز ميزند و ازهدف خود جدا ميشود و در رديف ساختار منظره نگاري قرار نميگيرد. ساختار منظره باديگر انواع نقاشي يكي ميشود و از معنا و پيام سنتياش فاصله ميگيرد. اين نوع گريزي منظرهدر آثار سپهري آنرا با طبيعت بيجان يا هر محتواي ديگري يكي ميكند، تنها نوع گريزي درمنظره نيست، موضوع گريزي هم وجه ديگر كار اوست. سيبهاي سپهري طبيعت بيجاننيستند. از نوع طبيعت بيجان دور ميشوند و با مكعبها و خطوط انتزاعي و هندسي او هيچتفاوتي پيدا نميكنند. اين اشكال صوري براي سپهري محملي است براي ديدار از جهانبرداشت تازة اوست از نقاشي امروز در غرب و نقاشي ديروز شرق، سپهري براي رسيدن بهوراي واقعيت صوري اين اشكال، براي رسيدن به لازمان و لامكان همة اين نمونههاي نوعيرا يك قالب سپنجي بيان ميداند. مكان او سطح دو بعدي كاغذ يا بوم است و زمان، رنگياست كه بر اين سطح حادث ميشود. در نتيجة ژرف نمايي (پرستيكو) از كار حذف ميشود وبه جاي آن با حفظ آگاهي به اجراي ساختاري بر سطح دو بعدي، عمق و حجم مينشيند عمقو حجمي كه براي بيرون زدن از دل ضخامت سطح دو بعدي، براي جوشيدن از بطن آن نياز بهبديههنگاري دارد. بديهه نگاري كه انديشة اوست در كار. براي همين است كه او را بعضيوقتها لكه نگار ميبينيم.
در اين دوره كه او بكشيدن سيبها پرداخت آيا سيبها ميوه همان درختان است؟سيبها اشاره است. تلنگريست.
در تابلوهاي سيبها دوباره گرده سرازيري تل خاك ديده ميشود. در همه كارهايسپهري خاك وجود دارد. او عاشق خاك است. عاشق زمين است. همه جا، جاي پاي سپهريرا روي خاك ميبينيم. روي خاكهاي كنار بوتهها، روي خاكهاي كنار جوي آب، روي خاكهايكنار درختان، درختاني كه سيبهايش روي خاكها افتادهاند و ماندهاند و يادگار نقاشي اصيلدوران ما خواهند بود.
در يك دورة كوتاه ديگر اشياي خانگي در كارهاي او روي مينمايند. سپس طبيعت اورا مسخر ميكند. او كه زماني به مكاشفه، روبروي طبيعت ايستاده بود، بعد حل شده در متنطبيعت، جزيي از هستي پيرامونش شده بود در درختي، بامي، نهري، تكه ابري، رنگي.
دوره آخر كار سپهري، يادآور غم غربتي بود كه از كوير داشت، بازنمايي شوق وصلي كهسرانجام به اصل خود پيوسته است. اصل او كاشان، شهر كويري و آن حوالي است جايي كهنور و هوا و غبار و حجمها به او ميدان ميداد كه دوباره به فضاهاي خالي خود جاي بيشترياختصاص دهد و آن فضاي يكپارچه تهي را با چند خط رنگي نشت كننده سريع، حجمي نازكآرا ببخشد.
به فضاهاي مأنوس بازگشته، خود را در وراي آن فضاي تهي، آن چند خط شتابزدهقهوهاي و خاكستري پنهان ميكرد. كوير را از درون نقاشي ميكرد و از درون خود و از درونتاريخ كوير. البته او در اين بازگشت به سنت تنها نبود، سنت در دهة پنجاه، بيشتر در شكلظاهريش مقبوليت تام يافته بود. سپهري ژرفتر با سنت روبرو شد. از جهان انساني پنهان شدهدرون سنت، به فرهنگ ذخيره شده در اين شكلهاي كهن، از حجمهاي بديهي و رفتارهاي بهظاهر ساده بيخبر نبود و اين كار او از حد تزئين و تكرار اشكال و مضامين قديمي فراترميبرد.
خورشيد كوير، كه بسياري از نقاشان را به ترسيم دايرههاي بزرگ اغراقآميز ترغيبميكند در نقاشيهاي سپهري انگار وجود ندارد. ساية علف را افتاده بر زمين نميبينيم وسرخي لحظة غروب را نقش شده بر آسمان كوير در پردههاي سپهري مشاهده نميكنيم. براينقاش هيچ لحظة خاصي مهم نيست و همة لحظهها مهمند. زمان جاري است و گذشت زمانرا تنددستي نقاش «منجمد» نميكند. چشم و دست سپهري با دوربين عكاسي در مقايسهنيست، اگر كمال الملك در ضبط جزئيات تصويري با دوربين عكاسي به رقابت بر ميخاست.سپهري از اين لحاظ با كسي يا وسيلهاي رقابت ندارد. سرعت يكهزارم ثانيه يا يك ثانية دريچةدوربين براي او يكسان ميباشد.
رفتن به عمق، هرچه سادهتر شدن، خلاصهتر شدن، شكل رمزي به اشياء رنگها ورابطهها دادن، فرياد رنگهاي دوره آغازين خود را بدل به نجواي رنگمايهها كردن، هرچهفضاي رها شده بر سطح اعتبار بخشيدن، تركيبهاي باز، غير متعارف با ساختهاي كنايي تابدانجا كه چندتايي از كارهايش تجريد محض رنگ است. ويژگيهاي دوران آخر كار سپهري رانشان ميدهد.
از جملة آثارش در جمعبندي ميتوان اينگونه نام برد:
1- طبيعت بي جان (گلدان كنار پنجرة باز) (1336ش-1957)
2- شقايقها، جويبار و تنه درخت (1339ش-1960)
3- علفها و تنه درخت(1341ش-1962)
4- تنة درختان مورب(1348ش-1970)
5- تركيببندي با نوارهاي رنگي(1349ش-1971)
6- تركيببندي با مربعها (1351ش-1973)
7- طبيعت بيجان با سيبها (1356ش-1977)
8- منظرة كويري(1357ش-1978)
ميهن او نقاشي بود. ميهن او كوير رنگ و حياتي جوشنده از آن است. او در ميهن خود هر روزدوباره كشف ميشود.
براي درك نقاشي سهراب سپهري بينندة آثار او بايد اين موارد را هميشه به ياد داشتهباشد:
1- گريز از داستان گويي
2- گريز از توصيف
3- به قالب كشيدن احساس و ادراك از جهان در بديهه نگاري
4- به كار گرفتن خطها، علامتها، لكهها، رنگها نه به عنوان تقليد از الگوهاي واقعي و نه تجسمواقعيت بلكه پي ريختن واقعيتي تازه بر اساس مصالح نقاشي مثل كاربرد واژگان در شعرنيمائي.
5- توجه به تندنگاري
6- حذف انسان به عنوان موجودي كه در مركز عالم است. يعني گريز از انسان مداري. اين نهبه معناي نكشيدن صور انساني، بلكه زدودن انديشة انسان مداري از اثر هنري است انسانجزئي است از كل هستي. به همين سبب انسان را در هستي اشياء اجسام و طبيعت در بطن آن،آميخته و در هم تنيده با آن احساس ميكني نه در بيرون و جدا از طبيعت و در برابر آن.منظرهها به خوبي نشان دهندة اين انديشهاند. هرجا قريه است، هرچه آب و گياه است بدونآنكه تصويري از انسان باشد حضور انسان را حس ميكني، در قريه، كوير و واحه يعني حضورانسان.
7- حدف و كاهش يعني ايجاز در كار
8- توجه به ساختار و رسيدن به يگانگي در شكل و محتوا
9- حذف زمان و مكان با زبان رنگ و خط
10- نقاشي به عنوان يك كار فكري نه يك كار دستي، نه صنعتگري
11- گريز از شهر كه ساختة دست انسان است و غوطه زدن در حجم و رنگ و خط و حركتخاك و گياه و اجراي آن در سطحي دو بعدي از كاغذ و بوم
12- توجه به اين كه هنر هر دورهاي پاسخگوي نياز احساس و ادراك همان دوره است وارتباطي با قبل از خود ندارد. هرگونه ارتباطي با گذشته يك پيوند زيستشناسانه است.
13- پذيرش نقاشي به عنوان يك خودنگاري فردي نه توصيف بيرون از ذهن و واقعيت بااتكاي به عناصر طبيعت و زندگي
14- ثبت حركت و زندگي جانداران، گياهان، باد، آفتاب، بو و طعم خاك به عنوان يك اثرهنري به ترجماني از وضعيت صوري آنها در خطوط و رنگهاي نقش بسته بر كاغذ
15- عدم توجه به ژرفنمايي (پرستيكو) كالبدشناسي (آناتومي) به شيوة گذشتة غرب و كاربردجديد آن در قرن بيستم
16- گريز از واقعگرايي، فرا واقعگرايي، گزارهگرائي، طبيعت گرائي و جايگزين كردن بديههنگاري تجربي به جاي همة اين مكتبها
برچسبها: کتاب سهراب سپهری, شعر کوتاه, شعرهای سهراب سپهری, شعر زیبا