اولین نرم افزار چند رسانه ای سهراب سپهری در ایران تولید شد.. لطفا کلیک کنید

 

 

    چرا سهراب؟                                          حاشیه ای درباره شعر نو و کهن

 
 
 
 

واقعا چرا سهراب؟ چرا به سهراب پناه می بریم و به سایرین نه؟اصلا گامی به عقب تر برویم: چرا به شعر پناه می بریم؟آگاتون فیلسوف یونانی در ضیافت افلاطون می گوید: "عشق شاعر است و موجب شاعری دیگران نیز عشق است. پس کسی که چنین است ناچار خود باید شاعر باشد . سایش دست عشق میردمان را شاعر می کند. هر چند پیش از آن با خدای شعر بیگانه باشد."شعر غایت جهان است.شعر هنر است. و هنر کمال انسان ."هنر غریزه آفریدگاری انسان است(از تعبیرات آقای شریعتی)". تعریف خود سهراب سپهری از هنر-که در کتاب هنوز در سفرم آمده-چنین است:"هنر درنگ ماست.نقطه ای است که در آن تاب سرشاری را نیاورده ایم و لبریز شده ایم"

 

 
 
 

همه ما روز و شب لبریز می شویم و متاسفانه گاهی خالی می شویم در همان روز و شب.اما در بین ما افرادی هستند شاعر. شاعر به معنای دارنده احساس . شعور و درک.آن ها ادراک می کنند و به زبان می اورند و چون "شاعر " هستند زیبا به زبان می آورند. و انسان خواستار زیبایی است. لذا طالب شعور است و اینجاست که نیاز به شعر و هنر رخ می نماید.به اول برگردیم.چرا سهراب می خوانیم؟ من- انسان دهه شصت-بین خود و شعر کهن فاصله های بسیار می بینم. و می دانم برای فهمیدن حافظ و سعدی و ... باید با دوران آنها عجین شد تا حرف دل آنها را فهمید. آخر شعر هنر زمان و لحظه است.برای فهم آن شعر ها باسد علم کلمه را آموخت. باید آرایه دانست. ولی در برابر شعر سهراب چه؟ اصلا شاید درنگی .... "شعر"؟ آنهم شعر سهراب؟ ...بله شعر. شعر نو آن نیست که شاعر شعر نو عاجز از گفتن شعر قدیم باشد و یا با آن سر ناسازگاری داشته باشد. نه. شاعر نو می داند با مردم نو و به تبع آن افکار نو سر و کار دارد.مردمی که روز به روز در "سطح سیمانی قرن" زندگی تر می شوند و اینان نیاز به نجات دارند.در زمانه ما شعر کهن کارش به جایی کشیده شده است که تبدیل به یک "چیز قشنگ" شده است! "چیزی" برای تصنیف و یا "مشقی" موزون برای خطاطی و " حرفی " زیبا برای سخن زاندن و ... و نهایتا کتابی قطور در کتابخانه. شعر کهن برای من غرابت می آورد.وقتی دستور قدیمی و واژه های پر طمطراق را می شنوی و می گویی  : "برای من که نیست ولی هر چه هست "قشنگ" است".  چه برای ادای یک عبارت هر چند در اوج بسیار پیچ و تاب می دهد و خود را به مشغله می اندازد. برای مثال یک مقایسه:

 

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند                

وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

 

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی       

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

 

   یا  

 

 دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند       

گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند  (حافظ)

 

اما بشنوید از سهراب که چگونه همان معنا را ادا می کند:

 

باد می رفت به سر وقت چنار         

من به سر وقت خدا می رفتم

 

در آن شعر اول از حافظ استبعاد موج می زند."دوش" یعنی وقتی خاص. یعنی تنها رفتن.حافظ یکتا می رود و آب حیات به او می دهند. آب حیات چیست؟ خوشا به حال او که به این مقام نایا آمده است. حتما باید سیر و سلوکی داشت و رنج و مرارتی برد تا بدان جا رسید. ولی این نقاش ساده زیست کاشی دوران ما می گوید:

 

" سالها پیش در بیابان های شهر خودمان زیر درختی ایستاده بودم . ناگهان خدا ان چنان نزدیک امد که من قدری به عقب رفتم" ( از کتاب هنوز در سفرم).

 

این نقاش قرن بیست  این گونه می گوید و آن خواجه شیراز آن گونه. حال آنکه سهراب تا این اندازه ساده و روان صحبت می کند دلایلی و مباحثی دارد که بیان می شود.

 

ممکن است تصور شود شاعری که تا این اندازه"ساده" می گوید اصولا شعر گفتن به معنای قدیم را بلد نیست.گیریم هم که بلد نباشد. او طریق دیگری را برای حرف زدن و انتقال دادن یافته است که خاصه آن دنیا-دنیای هم اکنون- است.(هر چند سهراب غرلیاتی چند هم دارد که در کتاب هنوز در سفرم آمده است. اما هیچ وقت غزلیات سهراب اقبال اشعارنوی او را پیدا نکرد). در واقع در این نوع"ساده گویی" هدفی مهم تر از "زیبا حرف زدن" وجود دارد.چه در طول تاریخ برای این "زیبا گویی" چه رنج ها که برده نشده و چه حرف ها و هدف ها که در خلال سطور و قافیه ها از بین نرفته است. مولانا می گوید:

 

                           قافیه اندیشم و دلدار من                گو میندیش جز دیدار من

 

فرقی اساسی که بین شعر نو و شعر کهن وجود دارد تغییر زوایای دید است.در شعر کهن "خوب" ها و "بد" ها تعریف شده بودند. و بر این معیار سخن ها رفته بوده است. مثلا در شعر سعدی همواره از لاله سرخ و بلبل و ... حرف به میان می آید و شاعر آن دوره از شدت نکوهش سخنی از سایر گل ها و پرنده ها  و کلا چیز های دیگر به میان نمی آورد. ولی سهراب می گوید: "چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست و گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد" و " چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید". در جای دیگر می گوید:"هیچ کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد". و حتی " هیچ کسی زاغچه را سر یک مزرعه جدی نگرفت". و در نامه ای می نویسد:

 

"من از همه صخره ها بالا نخواهم تا بلندی را دریابم. از دوباره دین هیچ رنگی خسته نخواهم شد."نگاه را تازه کرده ام". من هر آن تازه خواهم شد و پیرامون خویش را تازه خواهم کرد"

 
 

"همه چیز چنان است که می باید. آموخته ام که خرده نگیرم. شکفتگی را دوست دارم و پژمردگی را هم"  از کتاب هنوز در سفرم ..این ها سنت شکنی نیست.بدعت هم نیست.این ها تکذیب نیست.این ها حاصل تکان دادن سر و دیدن از یک زاویه نو است.در این سخنان و اشعار-اشعار و سخنان سهراب- از چیزی کم نشده است. بلکه خوبی ها وسعت یافته است. کرکس و گل شبدر و پژمردگی همبه جمع بلبل و لاله سرخ و شکفتگی پیوسته است.وقتی خوبی این یکی را تایید می کنیم کهر تکذیب بر دیگری نزده ایم.

 

                    به جرم آنکه غزل خوان و سفره آرا نیست

 

                                             کلاغ را نتوان گفت که مرغ زیبا نیست.               (مفتون)

 

وقتی بتوانی به خودت بقبولانی که "زشت سابق" در ردیف "خوب سابق" است و هر دو با هم "خوب جدید" را تشکیل می دهند اآن وقت است که وارد فلسفه سهراب و سهراب ها شده ای . آن وقت در می یابی که معنا آن قدر هست که ظاهر چندان اهمیتی نداشته باشد .

 

در واق شعر نو می گوید:" می خواهم حرف بزنم"  و مغز "حرف" همان چیزی است که مهم است. می ترسم که "حرفم" در بین قافیه ها و ردیف ها و زیبایی ها گم شود. برای من حرفم مهم است.همین".

 

سهراب را می خوانیم چون به ما نزدیک است . نه اینکه سست باشیم  و ناتوان. نه. به سهراب گوش می دهیم چون او زاده ی همین "عصر معراج پولاد" است. او هم از گرمای حاصل از "اصطکاک فلزات" رنج برده است و آن وقت راهنمایی کرده است که:

 

باید کتاب را بست      باید بلند شد      در امتداد وقت قدم زد    گل را نگاه کرد     ابهام را شنید

 

باید دوید تا ته بودن   باید به بوی خاک فنا رفت    باید به ملتقای درخت و خدا رسید.     

 

باید نشست   نزدیک انبساط              جایی میان بیخودی و کشف

 

                                                                                                   پایان.


برچسب‌ها: کتاب سهراب سپهری, شعر کوتاه, شعرهای سهراب سپهری, شعر زیبا
+ تاريخ یکشنبه هجدهم مرداد ۱۳۸۸ساعت نويسنده مسافر |