اولین نرم افزار چند رسانه ای سهراب سپهری در ایران تولید شد.. لطفا کلیک کنید
چکیده
سهراب سپهری، شاعر نوپردازی است که از اوان زندگی، با هنر، فرهنگ و ادب رشد یافت. کودکی او با شادی و کنجکاوی؛ نوجوانیاش با پرسش و رسیدن به دانایی و بزرگسالیاش با درک حقایق همراه شد. او همواره به احساسهای پاک و ظریفش بها میداد و با ایمان و اندیشهای پاک در مسیر شناخت گام میگذاشت: شناخت خود، شناخت خدای خود و حقیقت برپا خاسته از این دو در طبیعت همیشه زنده اطرافش. در این مقاله، به زندگی و شعر سهراب میپردازیم و از او سخن میگوییم.
تولد
سهراب سپهری، در 15 مهر 1307 دیده به جهان گشود. او کودکی را در کاشان، در باغ اجدادی گذراند که در محله دروازه عطا قرار داشت.
اهل کاشانم / روزگارم بد نیست / تکه نانی دارم / خرده هوشی / سر سوزن ذوقی / مادری دارم بهتر از برگ درخت / دوستانی بهتر از آب روان / و خدایی که در این نزدیکی است: لای این شب بوها / پای آن کاج بلند / روی آگاهی آب / روی قانون گیاه.
پدرش، اسداللّه خان سپهری و مادرش، فروغ سپهری نام داشتند. سهراب، به جز سرودن شعر، نقاشی هم میکرد.
اهل کاشانم / پیشهام نقاشی است / گاه گاهی قفسی میسازم با رنگ / میفروشم به شما / تا به آواز شقایق که در آن زندانی است / دل تنهاییتان تازه شود.
خانوادهای که سهراب در آن میزیست و رشد مییافت، اهل فرهنگ و هنر و ادب بودند و تأثیری که سهراب از چنین فضایی میگرفت، در بیشتر زندگی او به شکلگیری باورها و شخصیتش کمک میکرد.
من مسلمانم / قبلهام، یک گل سرخ / جانمازم، چشمه / مُهرم، نور / دشت، سجاده من / من وضو با تپش پنجرهها میگیرم.
کودکی سهراب
سهراب سپهری چنین میانگاشت که دوران کودکیِ بسیار خوبی داشته است. او روزهایی سراسر شور و هیجان را در طبیعت باغ خانه میگذراند و لحظههایی تکرار ناشدنی را تجربه میکرد. سهراب، عاشق روزهای آفتابی بود. اسفند کاشان را نیز به عنوان سرآغاز رویش جوانهها و شکوفهها خیلی دوست داشت.
سهراب، بهترین شاگرد مدرسه بود و همیشه او را به عنوان نمونه معرفی میکردند. یکی از سرگرمیهای سهراب، گِلبازی در روزهای تابستانی بود. گرفتن حشرات مختلف، نگهداری برخی حیوانات مثل بوقلمون، اردک و مرغ و خروس، دیگر سرگرمی سهراب بود. گیاهان، در زندگی کودکانه سهراب جایی مهم و مؤثر داشتند. سهراب در آغوش طبیعت زنده و ملموس و همگون با وجودش میبالید و سالها را پشت سر میگذاشت. صبحها خیلی زود، وقتی که هوا هنوز گرگ و میش بود، از خواب برمیخاست و تا تاریکروشن غروب، به بازی و شیطنت میپرداخت. او همواره پس از انجام دادن تکلیفهای مدرسه، نقاشی میکرد.
نوجوانی و جوانی سهراب
طفل پاورچین پاورچین میرفت / دور شد کم کم در کوچه سنجاقکها / بار خود را بستم / رفتم از شهر خیالات سبک، بیرون / دلم از غربت سنجاقک، پر.
سهراب سپهری، اندک اندک دوران کودکی را پشت سر میگذاشت. شش سال ابتدایی تحصیل به پایان آمد. عادت کتاب خواندن، از زمان فراگیریِ خواندن و نوشتن در کودکی، در سهراب شکل گرفته بود و ساعتهای معینی را مطالعه میکرد.
ورزش و شکار پرندگان نیز از دیگر سرگرمیهای این دوران سهراب است. در اوقات فراغت هم به سرودن شعر و کشیدن تابلوهای نقاشی میپرداخت. در انجمن هفتگی شعر نیز شرکت میکرد. سهراب سالهای تحصیل در دانشکده را با موفقیت پشت سر گذاشت. استعداد سرشار و شور و اشتیاقش برای فراگیری آموزههای تازه، تحسین و توجه استادان دانشکده را برمیانگیخت.
سهراب را بهتر بشناسیم
سهراب سپهری را از میان اشعار و آثارش میتوان شناخت. فضای فکری و ذهن سهراب، روشن و زلال بود. نگاهی دقیق و ریزبین داشت و همه مسائل اطرافش را خوب میدید. «سهراب، دوستدار مردم بود و به انسانها عشق میورزید. او شخصیتی آرام و محجوب و فروتن داشت».
سهراب، لباسی ساده و در عین حال تمیز میپوشید و منظم و مرتب بود. او به زبان و فرهنگ سرزمینش عشق میورزید و از اینکه گاه و بیگاه زبان فارسی در نشریهها و رسانهها از قواعد و اصولش منحرف و به بیراه کشیده میشد، رنج میبرد.
سهراب تحتتأثیر ایجاز، فصاحت و بلاغت کلام قرآن کریم میگفت: «کتاب آسمانی ما، گذشته از جنبه الوهیت و تقدسش، از باارزشترین شاهکارهای ادبی جهان است».
شعر سهراب
به راستی، شعر سهراب، شعری خودجوش است. وی از شاعرانی است که بیآنکه خود توجه داشته باشد، شعر در وجودش نقش میبندد و فرشته الهام هرگز او را تنها نمیگذارد. زبان سپهری، زبانی نرم و لطیف، آرام، مهربان، صمیمی و زیباست.
سپهری میسراید و در سرودههای خود غرق میشود. او در زندگی شعر، به خلوص کلمه دست یافته و به بداهت و سادگی، از حیطه زمانه بیرون رفته و به حسن زمان رسیده است. هشت کتاب، کشکولی انباشته از داناییهای رنگارنگ است.
خاطرهای از سهراب
سهراب سپهری میگوید: «روزی در پاریس به دیدار دوستی رفتم و از او خواستم مقداری پول به من قرض بدهد. دوازده فرانک بیشتر نداشت که شش فرانک آن را به من داد. از او خواستم فردا به منزلم بیاید. وقتی آمد، گفتم: سطلی آب به همراه جارویی بردار و برویم. نگاهی پرسشگر کرد و آنها را برداشت و به اتفاق راه افتادیم. در حاشیه خیابانی ایستادیم. از او خواستم کمکم کند تا گوشهای از پیادهرو را خوب بشوییم و تمیز کنیم. پس از آن، روی زمین به نقاشی پرداختم. چیزی نگذشت که مردم برای تماشا دور ما جمع شدند. بعد از دیدن کار، هر کس با لبخندی ستایشگر، پولی گذاشت و رفت؛ چون نقاشی کنار خیابان، در اروپا معمول است. در مدت کوتاهی، هزار و دویست فرانک گرد آمد. ششصد فرانک را به دوستم دادم و باقی را خود برداشتم».
کوچ مرغ مهاجر
و نترسیم از مرگ / مرگ پایان کبوتر نیست / مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد / مرگ در ذات شب دهکده، از صبح سخن میگوید / ... گاه در سایه نشسته است، به ما مینگرد / و همه میدانیم / ریههای لذت، پر اکسیژن مرگ است.
درد جانکاه، بیرحمانه، وجود سهراب را هم درمیپیچید. درد و ضعف، او را میآزرد. طبیبی بر بالینش آوردند، ولی دردش تخفیف نیافت. باری، سرطان، وجودش را فرا گرفته بود. مقابله با بیماری امکان نداشت و هر گونه تلاش و کوشش به شکست میانجامید! سرانجام اتفاق افتاد. ساعت شش بعدازظهر روز اول اردیبهشت سال 1359، روح سهراب از تنگنای قفس رهایی یافت و به ابدیت پیوست.
پیکر سهراب سالهاست در دشتهای اطراف کاشان و زیارتگاه مشهد اردهال، آرام و رها از درد و رنج جسم آرمیده است و کلام پر احساس او بر سنگ قبر مزارش، نوازشگر چشم مشتاقان کلامش است:
به سراغ من اگر میآیید / نرم و آهسته بیایید / مبادا که ترک بردارد / چینی نازک تنهایی من.
در سوگ سهراب
آفتاب پشت پنجرهها
صبح خیال داد ز کف آفتاب را *** رؤیا شکست شیشه شیرین خواب را
با چشمه زلال بگو رفت، آنکه داشت *** قدر صدای زمزمه پای آب را
از او بهشت هشت کتاب است یادگار ***گل رفت و ما ز کف ندهیم این گلاب را
سهراب، سایه بود، ولی در بهار عشق *** میکاشت پشت پنجرهها، آفتاب را
سهراب، نور بود، ولی در تمام عمر *** از چهره برنداشت حریر حباب را
در خلوت سکوت به خورشید راه یافت *** افراشت بر فراز سحر، شعر ناب را
برچسبها: سهراب سپهری, سایت سهراب, سایت سهراب سپهری, اشعار سهراب سپهری