به بهانه ی جام جهانی!

http://www.asriran.com/files/fa/news/1389/1/11/129770_995.png

سهراب یک هوادار فوتبال هم بوده است و حرف های او چه بسا امروز بیشتر به درد فوتبال و بازیکنان ما بخورد. سهراب آن روزها که در تهران بوده - البته کاشانی بودنش را کتمان نمی کرده که هیچ، به آن افتخار هم می کرده است- برای تماشای دیدارهای فوتبال به ورزشگاه امجدیه می رفته اما گویا دل دریایی اش با ساختار ورزش وقت، جور نبوده است. او در نهایت برای اولین و آخرین بار برای "کیهان ورزشی"، مجله پرخواننده آن روزگاران نامه ای می نویسد که خواندن دوباره آن برای بازیکن فوتبال، مربی، مدیر، گزارشگر، مفسر، داور، هوادار و... الزامی است. آن را از نظر می گذرانیم:

 

هفته نامه محترم کیهان ورزشی

به مجله شما علاقمندم، تنها نشریه فارسی است که می خوانم، به اندازه کافی با کتابها و مجلات فرهنگی سر و کار دارم. آنچه می خوانم به قلمروی دیگر مربوط است، چون کارم چیزی دیگر است، حاشیه نروم، حرفهایی دارم، از حرفها شروع کنم آن هم به ترتیب و در پی ارقام:

 

1- کلمه فوتبالیست را از کجا آورده اید؟ در فارسی کلماتی ساخته ایم مثل "فیلمساز"، در اینجا ریشه یک فعل را گرفته ایم و دنبال یک واژه فرنگی گذاشته ایم اما در ترکیب این کلمه تابع دستور زبان خودمان بوده ایم. شما "فوتبالیست" را از فرنگی ها گرفتید و یا با ابتکار خود ساخته اید؟ برای ما ساخته اید و یا به خاطر آنان؟ و تابع چه دستوری؟ همین طور واژه "گلر" را؟

 

2- آیا بهتر نیست پاره ای را با حروف لاتین هم بنویسید ؟ البته خوانندگان شما می دانند " جرج بست " را چگونه تلفظ کنند. اما "Everton" را چطور؟ بارها شنیدیم که این نام را ارتون (به ضم الف و سکون را) تلفظ کرده اند.

 

3- نویسندگان شما گاه می نویسند "سنتر فوروارد" و گاهی "سانتر فوروارد". یک بار "بریان کید" و بار دیگر "بارایان کید". آیا تلفظ کلمه ای واحد آن هم در این گونه موارد همیشه همان نیست؟

4- صبح شنبه در کیهان ورزشی می خوانیم که روز پیش تماشاگران امجدیه بیست و پنج هزار نفر بوده اند، عصر در صفحه ورزشی روزنامه کیهان، سخن از بیست هزار نفر در میان است. آیا برای تعیین ارقام درست راهی نیست؟ مگر تعداد بلیت های فروش رفته را نمی توان پرسید؟


5- قیمت بلیتهای امجدیه بر چه مبنایی بالا و پایین می رود؟ یک روز پنج شنبه بهای بلیت زیر جایگاه صد ریال است و درست فردای آن روز قیمت آن به دویست ریال می رسد، چه حسابی در کار است؟ اگر اهمیت مسابقه مطرح باشد پس با این همه تیم که بازی هرکدام در سطح خاصی است ، قیمت بلیت زیر جایگاه باید پنج ریال و پانصد ریال نوسان پیدا کند، نکند عوامل جوی هم موثر باشد، خودتان می دانید که در سرزمین های دیگر بهای بلیت مسابقات نمی تواند چنین نوسان های تند و نا بهنگامی داشته باشد.

 

6- چه می شد اگر ما بهای اشتراک بلیتهای مسابقات را به فدراسیون و یا باشگاهها می پرداختیم و آنها بلیت مسابقه را برای ما می فرستادند، چه موانعی بر سر راه موضوع اشتراک هست؟ در کشورهای پیشرفته چه می کنند؟

7- چرا بلندگوی امجدیه قبل از هر مسابقه (چه بزرگ و چه کم اهمیت) اسامی بازیکنان و داوران را اعلام نمی کند، مگر این کار چقدر وقت گوینده را می گیرد؟ این را چطور باید یاد آوری کرد؟ 8- جمعه ها درست در همان وقتی که در امجدیه مسابقه فوتبال در جریان است، تلویزیون ملی فیلم مسابقات فوتبال را پخش می کند. آیا مسئول برنامه ورزشی تلویزیون تا این حد از آن چه در زمینه ورزشی می گذرد بی خبر است؟ و نمی داند که علاقه مندان واقعی برنامه او همان تماشاگران امجدیه اند؟ اگر میسر است این را از مجله گوشزد کنید.

 

9- آیا بهتر نیست کیهان ورزشی هرهفته برنامه مسابقات فوتبال را به اطلاع خوانندگان خود برساند؟ این کاری بود که در گذشته ها می کرد و کاری درست بود ، انگار جواب خود را باید در بی نظمی کار فدراسیون جستجو کنم؟

10- مفسرین ورزشی که زیر جایگاه می نشینند تا آن جا که ما دیده ایم، کمتر به جریان بازی توجه دارند، حرف می زنند، شوخی می کنند، می خندند. تفسیر و گزارش آنان تا چه میزان می تواند دقیق باشد؟ وقتی تمام دقایق بازی را در مجله ای شرح می دهند، جز این که فکر کنم از روی نوار مسابقه نوشته اند چاره ای ندارم. آیا چنین نیست؟ و یا این که من قادر نبودم در جمع پر هیاهوی خبرنگاران، نویسندگان دقیق و تیزبین را هم زیر نظر داشته باشم؟


11- چرا هیچ وقت کار یک داور را بررسی نمی کنید و همه جنبه های خوب و بد آن را باز نمی نمایید؟ مگر انتقاد درست داوری مجاز نیست؟ چه کس باید داور را به خوب و بدش آگاه کند؟ اگر باز نمودن لغزش های یک داور اعتقاد مردم را نسبت به او سست می کند، چه بهتر که این اعتقاد سستی گیرد. چرا باید مردم به داور بد، اعتقاد بی جهت داشته باشند؟ اما جنبه مثبت قضیه را هم در نظر باید گرفت. شاید انتقاد اصولی شما مددکار داور بود و قدرت داوری اش را افزونی دهد، همیشه این تماشاگران نیستند که در سر راه داوری خوب، سنگ می اندازند. مگر همین داور مسابقه تاج - عقاب (در روز جمعه اول بهمن ماه) اعصاب همه ما را در امجدیه به بازی نگرفت. از شما می پرسم، اگر همین داور باز هم داوری یک مسابقه را به عهده بگیرد و سطح داوری اش همان باشد، واکنش کیهان ورزشی چه خواهد بود؟ تعبیر "داوری ضعیف" و یا "داوری پر سوت" ارزش انتقادی ندارد، این را قبول کنید.

12- جزو مبانی انتخاب مرد فوتبال سال، اخلاق و نیک رفتاری را نیز به حساب آورده اید. اما فکر نمی کنید مرد فوتبال نمی تواند لزوما مرد اخلاق هم باشد؟ چه بهتر که یک بازیکن خوب خصایص اخلاقی خوب هم داشته باشد اما شما می خواهید در عرصه فوتبال قهرمان اسطوره انتخاب کنید. توجه به شایستگی اخلاق انتخاب شما را مشکوک می کند. درست مثل این خواهد بود که تابلوی بد یک نقاش را به خاطر اخلاق پسندیده نقاش آن در خور ستایش بدانید، با معیارهای اخلاقی، نه هنر را می توان سنجید و نه ورزش را، خود بهتر می دانید که چه بسیارند بازیکنان خوب که خشن و عاصی و پر خاشگرند. جرج بست چندان ملایم و نیک رفتار نیست با این همه توپ طلایی می گیرد. وقتی که در چند شماره کیهان ورزشی نظریات مربیان و داوران را برای انتخاب مرد فوتبال می خواندم، چند سوال را برای خود مطرح کردم: این آقایان متخصصان تا چه پایه در جریان مسابقات هستند؟ آیا بستگی آنان به باشگاه خاص و یا دوستی شان با افرادی معین در اظهار نظرشان بی تاثیر بوده است؟ آیا توجه به عامل اخلاقی نیز سابقه ورزشی پایه های این انتخاب را تا حدی سست نکرده است؟ هیچ کدام از این آقایان به بازی خوب اکبر افتخاری توجه نداشته اند اما از مصطفی عرب نام برده اند که بازیکنی است متوسط ولی با انضباط و یا همایون بهزادی که در شرایط امروزی بازی اش ضعیف است. اگر انتخاب مرد فوتبال "سال" مطرح است، انگار نباید روی سوابق یک بازیکن تکیه کرد.

 

13- با تعصب بی پایه چه باید کرد؟ هم راننده تاکسی طرفدار تیم پرسپولیس است، هم شاگرد بقال، هم دانشجو و هم کارمند اداره. بسیار خوب، هر کس می تواند علاقه اش را به چیزی ببندد، اما علاقه داشتن هم دلیل منطقی می خواهد. اهالی منچستر حق دارند طرفدار تیم های شهر خود باشند، مردم لیدز بجاست که تیم خود را دوست بدارند، ساکنان چلسی طبیعی است که بیش تر از تیم خود دفاع کنند. اما در شهر شما و من، یک بت همگانی پیدا می شود، دلبستگی مسری است و طرفداری، اتفاقی و بی دلیل صورت می گیرد. خواهید گفت: چه اشکالی دارد؟ حرفی ندارد، اما وقتی که در امجدیه نشسته اید، این طرفداری و تعصب محیطی نامطلوب ایجاد می کند و شما نمی توانید به دلخواه تماشا کنید. من هم مثل شما از تیم پرسپولیس بازی های خوبی دیده ام اما سرانجام- مثل کسان دیگری که می شناسم - تصمیم گرفتم روزهایی که تیم پرسپولیس بازی دارد به امجدیه نروم. شور و هیجان تماشاگر چیزی گیرا و پسندیده است و اگر نباشد میدان ورزشی نه جان دارد و نه معنی، تشویق بی حساب تماشاگران، بچه های پرسپولیس را نمایشگر و شاید خود نما بار آورده است. اینان از تماشاگران آشنای خود کمبودی بزرگ دارند، انگار احساس غریبی می کنند. وقتی که قیافه گریان همایون بهزادی را پس از مسابقه در مسجد سلیمان روی صفحه کیهان ورزشی دیدم، با خودم گفتم چه چیز جز تر و خشک کردن تماشاگران تهرانی، این بچه را چنین عزیز دردانه بار آورده است؟ زیاد نوشتم این را می دانم، اما اگر بگویم این تنها نامه ای است که در تمامی عمرم به یک نشریه ورزشی نوشته ام، شاید مرا از این اطناب معذور دارید.


راحت حق-راحت حق-راحت حق-راحت حق-راحت حق-راحت حق-راحت حق-راحت حق-


برچسب‌ها: تمام اشعار سپهری بخوان, شعر ملموس, زندگی سهراب جدا شده, فرخزاد
+ تاريخ سه شنبه بیست و پنجم خرداد ۱۳۸۹ساعت نويسنده مسافر |

 

 


مشفق كاشاني، شاعر و از دوستان قديمي و همشهري سهراب سپهري، در گفت‌وگو با فارس در آستانه سي امين سال درگذشت اين شاعر گفت: همان طور كه به طور كامل مساله آشنايي خودم با سهراب سپهري را در مجلد اول كتاب «خلوت انس» نوشتم سهراب در ابتدا كه وارد كاشان شد، آغاز شاعري‌اش بود. آن وقت براي 5 سال تدريس به كاشان آمده بود و ما هيچ اطلاعي از شعر و شاعري او نداشتيم. خود من شعرهايي مي‌نوشتم و آنها را در سه روزنامه كاشان منتشر مي‌كردم. 

وي افزود: سهراب از خانواده‌اي بود كه همه اجداد آنها از دانشمندان زمان خود بودند؛ من جمله مرحوم سپهر بزرگ مؤلف نسخ التواريخ. مشفق كاشاني عنوان داشت: به دليل آشنايي كه با خانواده سهراب و دايي‌هاي او داشتم از من خواستند كه او هم در آموزش و پرورش آن زمان مشغول شود كه سرانجام مشغول شد. وي با اشاره به توجه سهراب سپهري به مقوله شاعري از سنين جواني گفت: او در كنار من به شعرهايي كه مي‌ساختم توجه مي‌كرد. مشفق كاشاني ادامه داد: روزي سهراب پيش من آمد و يكي از شعرهايش را به من داد كه بخوانم. 

ديدم اين شعر هيچ نقصي از نظر فني و مضموني ندارد. متوجه شدم او با شعر سر و كار دارد. اين شاعر بيان داشت: از آن روز سهراب شروع كرد به شعر سرودن و اولين شعري كه منتشر كرد «آرامگاه عشق در كنار چمن» بود كه من مقدمه‌اي بر آن نوشتم و در آن مقدمه گفتم كه سهراب از شاعران موفق آينده خواهد شد. وي اظهار داشت: اين را اينجا بايد اضافه كنم كسي كه مي‌خواهد شعر نو بگويد ناچار بايد ادب گذشته را خوانده باشد و از آن استفاده كند. نمونه‌اش زنده‌ياد نيما بود كه شايد حدود 40 سال از عمرش را صرف شعر كلاسيك كرد. 

مولف كتاب دو جلدي «خلوت انس» گفت: از شاعران كلاسيك، سهراب بيشتر با اشعار مولوي و سنايي و عطار مانوس بود. در كاشان هم كه بوديم بيشتر شعر اينها را مي‌خواند. وي اضافه كرد: او در شعرهايش بعد از سفر به كشورهاي هند و چين هم از بارقه‌هاي عرفاني اين كشورها الهام گرفت. به همين دليل شعر سهراب را با يك دفعه و دو دفعه خواندن نمي‌شود فهميد. مشفق كاشاني عنوان داشت: زماني كه سهراب براي تحصيل به تهران آمد از طريق نامه با هم در ارتباط بوديم. حدود 70 تا 80 نامه برايم فرستاد و در آنها از آشنايي خود با شاعران بزرگ آن روزگار مثل شاملو، فروغ و آتشي برايم مي‌نوشت.
 
در آن وقت چهره واقعي او شعر به شعر مشخص‌تر و درخشنده‌تر مي‌شد. مشفق كاشاني اوج هنر سهراب سپهري را مجموعه «هشت كتاب» دانست كه در تهران منتشر كرد و افزود: در تهران روز به روز بر شهرت و محبوبيت او افزوده مي‌شد و البته پس از مرگ توجه جامعه ما و منتقدان به سهراب بيشتر شد. خالق كتاب «انوار 15 خرداد» عنوان داشت: سهراب در نامه‌هايي كه به من نوشته بود صحبت‌هايي درباره شاملو، اخوان، آتشي و فروغ با من كرده بود. تلويحا مي‌خواست به من بگويد آقاي مشفق اين شاعران هم هستند و اينها وارثان و ادامه‌دهندگان راه نيما هستند. مي‌خواست بگويد من از لاك خودم بيرون بيايم.

 

راحت حق-راحت حق-راحت حق-راحت حق-راحت حق-راحت حق-راحت حق-راحت حق-


برچسب‌ها: سهراب سپهری در جهان, نماینده شعر نو, زیباترین شعر دنیا, عاشق ادبیات سهراب
+ تاريخ یکشنبه شانزدهم خرداد ۱۳۸۹ساعت نويسنده مسافر |

 

 

 

من نمی دانم 

که چرا می گویند: اسـب حیوان نجیبی اسـت

و کبوتر زیباسـت

وچـرا در قـفـس هـیچ کسی کرکـس نیسـت

گل شـبدرچه کم ازلالهء قـرمـز دارد

چشـمها را باید شـسـت

جور دیگر باید دیـد

واژه ها را باید شـسـت

واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشـد

 

 

اگر به سـاخـت وپـرداخت این شـعـر دقیق شویم، به نیکویی در می یابیم که سـپهری در زمرهء شـاعـرانی قرار ندارد که در شـعـر گفـتن وسـواس به خرج می دهـنـد وبه بلـند پـروازی های زیبایی شـناسـانه دسـت می یازند. چرا که شـعـر او به سـبب هـمین سـاده گی و روانی وبی تکلفی زیباسـت و همانطور که به ذهـن می آید همانطور هم در ذهـن جاری می شـود. به عـبارهء دیگـر شـعـر سـپهری مانندآن گونه شـعـرهایی نیسـت که چندین معـنا داشـته باشـد ویا نیاز به تفـسـیر و تأویل اهل فن. هرچند که شـعـر اولبریز اسـت ازترکیب و تصویر و نماد وسـمبول. و زبان هم همان زبان متداول امروز، همان زبان فروغ. دیگر این که شـعر سـپهری، جاده یی در طبیعـتی زیباسـت که رهـرو آن را فـرصت تماشـا نیسـت درسـت برخلاف شـعـر نیما.همان طوری که محمد حقوقی می گوید" ... « صدای پای آب » و « مسـافر » سـپهری، شـما را، هـمراه با" آب" و" مسـافـر" می برد و" مـرغ آمیـن " و " ناقوس " نیما، شـما را می نشـاند و به فکر وا می دارد. سـپهری می گوید حـس کن وبرو. نیما می گوید بنشـین وبیندیش. »

 

 

دراین برشـپاره نیز می بینیم که سـپهری بدون آن که تقلا کند یا در پی ایجاز زبان شـعـری خاصی باشـد با هـمیـن زبان متـداول امروز اندیشـه هایش را صاف وسـاده بیان می کند و از خلال بلورواژه های" شـسـته" جهان را با نگاهی تر وتازه می بیند. در این شـعـر، سـپهری دیدگاه خود را در باره خوب وبد وزشـت وزیبا به روشـنی بیان می کند و می گوید که از دید او بدی و خوبی در میان نیسـت. بـد وخوب وزشـت وزیبا مربوط به ما اسـت. مربوط به آنچه که در ذهـن ما می گذرد و ما به بدون هـیچ دلیل و انگیزه یی، تصور می کنیم که کبوتر زیباسـت و کرکس زشـت. یا لالهء  سـرخ زیباتر از گل شـبدر اسـت: نگـرشی ازروی عـرف وعادت وسـنت.

 
 

 

دکـتر سـیـروس شـمیسـا در بارهء مبنای عـرفانی نگاه سـهراب سـپهری به ارزشـهای زنده گی می نویسـد:  « ... من نمی دانم که سـهراب سـپهری تا چه حّد با آرا و عـقاید عارف معـروف معاصر هـندی کریشـنا مورتی آشـنا بوده است. امّا فلسـفه اوبسـیار نزدیک به فلسـفه کریشـنا مورتی اسـت... واین اشـتراک فکری گاهی به حّدی اسـت که می توان احتمال داد که سـپهری با آثار کریشـنامورتی یا منابع فکری او از قبیل تفکرات کهن هـندی و ژاپنی و چینی مأنوس بوده اسـت وبه نظر می رسـد که در شـعر " مسـافـر" به او اشـاراتی هم کرده باشـد. اسـاس فلسـفهء کریشـنا مورتی این اسـت که درک ما از پدیده های پـیـرامون ما باید تازه و به دور از معارف و شـناخت های موروثی باشـد وفقط در این صورت اسـت که درسـت می بینیم ... نباید بیـن نگرنده و ونگریسـته فاصله باشـد. فاصله، حاصل پیشـداوری های ماسـت. با دید موروث از گذشته ها، به شی نگریسـتن است. اگر با چشـم گذشـته ها به شی نگاه کنیم، آن را چنان که باید نمی بینیم و با چشـم وذهـن دیگران که که در غـبار قـرون و دهور گم شـده اند آن را بد و یا خوب می بینیم. مرده ریگ هفـت هزار سـاله گان را که پـر از حب وبغض هاسـت به شی حمل می کنیم. بی هـیچ دلیلی و انگـیزه یی، فقط به متابعـت از عرف، اسـب را حیوان نجیبی می پنداریم و کرکـس را زشت. »

 
 
 

 

بدینترتیب می بینیم که سـپهری به مدارج بلند اشـراق می رسـد و هـمه چیز را خوب می بیند. خوب مطلق و زنده گی در نظر او دیگر کثیف نیست. بد وزشـت نیسـت. چراکه نوع دیدن و نگاه کردن او اکنون چنان فرق کرده اسـت که به تعـبیـر رضا براهـنی، به نوعی از خرد عارفانه رسـیده اسـت، و" دنیارا آنچنان نوازش کننده، نوازش شـده، رام وآرام وبرجلوه وزیبا ونیک می بیند که چشـم چپ بدبیـن و زشـت بیـن را می بندد، چشـم راسـت را خوش بینانه، مثـل نور افگنی بزرگ، به سـوی خطوط و رنگها و حالات خوب وزیبا می گشـاید.

 

 

امّا سـپهری در برابر منتقدان و مخالفـنش خم به ابرو نمی آورد و ملالی بردل نمی گیرد. سـکوت می کند و عکـس العملی از او سـر نمی زند چراکه او به پاکی، به صلح به زیبایی و به فداکاری و ایثار می اندیشد. وچنین به نظر می رسـد که او نیـز مانند " وان گوک" نقاش هالندی که در آخرین سـاعات زنده گی اش تنها خورشـید را می دید، آفتاب را می بیند و نور را و چراغ را و پـرنده و درخت و گل راو سـبزه را و لذت می برد، چراکه هم زمین و هم آسـمان را مال خود می پـنـدارد:

 

هـر کجا هـسـتم، باشـم،

 

آسـمان مال من اسـت.

 

پنجـره، فکر، هوا، عـشـق، زمیـن مال من اسـت.

 

چه اهـمیت دارد

 

گاه اگر می رویـنـد

 

قارچ های غـربت؟

 

شـاید به همین سـبب سـیروس طاهباز در مراسـم برگزاری هفـتاد وشـشـمین سـالگرد تولد او گفت: " او جان آفتاب بود. یک فـرشـته بود، معصوم و خوب و ماندنی ...

و لیلی گلسـتان گفت: " افـسـوس نبودنش را نخوریم، چون هـسـت. سـهراب هـسـت وچه پـر بار.

 

 


راحت حق-راحت حق-راحت حق-راحت حق-راحت حق-راحت حق-راحت حق-راحت حق-


برچسب‌ها: داستان مرگ سهراب, سپهری در تاجیک, شعر زیبای سهراب سپهری قاب, خط سهراب زیباست
+ تاريخ سه شنبه یازدهم خرداد ۱۳۸۹ساعت نويسنده مسافر

 

 

سال اول دبستان بود. کلاس بزرگ بود، یک اتاق پنجدری. وروشن بود. آفتاب آمده بود تو. بیرون پاییز بود. دست ما به پاییز نمی رسید. شکوه بیرون کلاس بر ما حرام بود. معلم درس پرسیده بود. وگفته بود دوره کنید. نمی شد سر بلند کرد. تماشای آفتاب تخلف بود. دیدن کاج حیاط جریمه داشت. آن روز سر من در کتاب بود. مثل همه ی بچه ها.ولی درس حاضر نمی کردم. از بر بودم:

 
 
 

 

 

سار از درخت پرید

 
 

آش سرد شد

 

 

 

 

 

 

 

این بخشی از نوشته ی (معلم نقاشی ما) اثر سهراب سپهری است. در باره ی نقاش شاعری چون سپهری (او خود را بیشتر نقاش می دانست) که طبیعت معلم اوست چه می توان نوشت که او خود معتقد بود ، مغز منتقد امروز آلبوم پریشانی از کلمات ومفاهیم است. شاعری که ایماژگری موفق بود، و مفاهیم حسی وعاطفی را تجربه کرد، دغدغه ی زبان نداشت و به زبان دلخواه نرسید تا زمانی که در دو سروده ی مسافر و صدای پای آب، آن زبان ساده را برگزید بدون کلمات آرکائیک و یا عامیانه، زبانی مخصوص به خود که محمل شعری اش شد. در نقاشی هم، چون شعر از حضور انسان بهره نگرفت و به گل و رنگ و نور پرداخت و کویر و درخت مامنی بر مغاک های ضمیر پنهانش شد. با این که اهل نقاشی بود برای به هارمونی رساندن تصاویرش به ادیت های بلندی نیازهست تا اجزای شعرش را به ریتم های همسانی برساند. با این همه شعرش مانوس همه ی ماست و در لذتی غرقمان می کند که متوجه این عدم یک دستی نمی شویم. رمانتیسمی که بر اثر دنباله روی از طبیعت شعر او را تحت تأثیر قرار می دهد هر چند به علت تأثیر عرفان شرقی منجر به دیدی  کاملا ً رمانتیک نمی گردد، اما از حوزه ی درک  برخی واقعیات عاجز می ماند. بر اوخرده گرفته اند که آرمان گرایی اجتماعی نداشت  و تخیلی خنثی را پی گرفت. هدف سهراب  شاید همین بود که آدمی را از بندهای تمدن سود جوی کنونی نجات دهد و به حوزه ی واقعیت برتری نزدیک کند که از تداعی آزاد معانی به دست آید. آنجاهایی که ذهن از زنگار هر قاعده و قانون و قرارداد خلاصی یابد. شاید سورئالیسم سهراب، زندگی را تغییر نداد، اما راز شاعرانه زیستن را آموخت.

 

 

 

 

 

 

 

زن دم درگاه بود

 

 با بدنی از همیشه.

 

 رفتم نزدیک:

 
 

چشم، مفصل شد.

 
 

حرف بدل شد به پر، به شور، به اشراق.

 
 

سایه بدل شد به آفتاب.

 
 
 

 

 

رفتم قدری در آفتاب بگردم.

 
 

دور شدم در اشاره های خوشایند:

 
 

رفتم تا وعده گاه کودکی و شن،

 
 

تا وسط اشتباه های مفرح،

 

 تا همه ی چیزهای محض.

 

 رفتم نزدیک آب های مصور،

 
 

پای درخت شکوفه دار گلابی

 
 

با تنه ای از حضور.

 
 

نبض می آمیخت با حقایق مرطوب.

 
 

حیرت من با درخت قاتی می شد.

 
 

دیدم در چند متری ملکوتم.

 
 

دیدم قدری گرفته ام.

 
 

انسان وقتی دلش گرفت

 
 

از پی تدبیر می رود.

 

 
 
 
 

من هم رفتم.

 
 

رفتم تا میز،

 
 

تا مزه ی ماست، تا طراوت سبزی.

 
 

آنجا نان بود و استکان و تجرع:

 
 

حنجره می سوخت در صراحت ودکا.

 

 

 
 
 

باز که گشتم،

 
 

زن دم درگاه بود

 
 

با بدنی از همیشه های جراحت.

 
 

حنجره ی جوی آب را

 
 

قوطی کنسرو خالی

 
 

زخمی می کرد..

 

 


برچسب‌ها: شاعر نقاش, آبرنگ کودکانه سهراب, باغ کودکی سپهری, کتاب اول سهراب
+ تاريخ سه شنبه چهارم خرداد ۱۳۸۹ساعت نويسنده مسافر |