اولین نرم افزار چند رسانه ای سهراب سپهری در ایران تولید شد.. لطفا کلیک کنید
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin:0cm; mso-para-margin-bottom:.0001pt; mso-pagination:widow-orphan; font-size:10.0pt; font-family:"Times New Roman"; mso-ansi-language:#0400; mso-fareast-language:#0400; mso-bidi-language:#0400;}
سهراب از دید احمد شاملو
- در باب سهراب سپهري نظرتان چيست؟ - بايد فرصتي پيدا كنم يك بار ديگر شعرهايش را بخوانم ...... متاسفانه در حال حاضر تصوير گنگي از آنها در ذهن دارم. ميدانيد؟ زورم ميآيد آن عرفان نابههنگام را باور كنم. سر آدمهاي بيگناه را لب جوب ميبرند و من دو قدم پايين تر بايستم و توصيه كنم كه "آب را گل نكنيد"! تصور ميكنم يكيمان از مرحله پرت بوديم، يا من يا او. شايد با دوباره خواندنش به كلي مجاب بشوم و دستهاي بيگناهش را در عالم خيال و خاطره غرق در بوسه كنم. آن شعرها گاهي بسيار زيباست، فوقالعاده است، اما گمان نميكنم آبمان به يك جو برود. دست كم براي من "فقط زيبايي" كافي نيست. چه كنم! ☼☼☼ - آقاي شاملو، از فروغ و سهراب شعر كدام يكي بيشتر به دلتان مينشيند ؟ - فروغ. چون عرفان سهراب را باور نميكنم. - زبان سپهري براي مردم دلپذيرتر است . اما مثل اينكه شما با زبان سهراب زياد موافق نيستيد و حتا يك جايي گفتهايد آبتان با هم به يك جو نميرود. - ولي من با "زبان" سهراب اشكالي ندارم. چون او و فروغ را از اين لحاظ در عرض هم ميگذارم. مشكل من و سهراب دنيايي است كه او از آن صحبت ميكند. من دنياي او را درك نميكنم. بهشت او اصلاً از جنس جهنم من نيست. ببين: تو حتا وقتي كه تا خرخره لمبانده باشي هم ميتواني معني حرف مرا كه ميگويم "گرسنه ام" بفهمي. چون سيري تو و گرسنگي من از يك جنس است، منتها در دو جهت. من اگر غذاي كافي بخورم حالت الان تو را درك ميكنم و تو اگر تا چند ساعت ديگر چيزي نخوري معني حرف مرا. اما من اگر خودم را تكه پاره هم بكنم نميفهمم جغرافياي شعر سپهري كجا است. چاپلين در "لايم لايت" نقش گرسنهی بيخانماني را بازي ميكند كه در وصف بهار ترانهيي مي خواند. بهاري كه او وصف ميكند بهار دلنشين همهی مردم روي زمين است. فقط ناگهان يك جا به يك دوراهي ميرسد كه مخاطبان ترانه بياختيار به دو دسته تقسيم ميشوند: گروهي كه از فرط خنده پس ميافتند و گروهي كه دل و چشمشان پر از اشك ميشود، و اين سطر پاياني ترانه است، آنجا كه ولگرد گرسنه خم ميشود گل خودرويي را ميچيند و ميگويد: "بهار براي اين زيبا است كه اگر از گشنگي در حال مرگ باشي ميتواني با چيدن گلها دلي از عزا در آري!" بعد پارهی آستر آويزان پشت كتش را جلو سينه وصل ميكند و گل به آن زيبايي را با تشريفات كامل و اشرافي صرف يك غذاي رسمي، با لذت و اشتهاي تمام ميخورد! - بهار ما و گل زيباي صحرايي گرسنگان از جنس واحدي نيست. مثل دنياي پر اضطراب من و دنياي عرفاني سهراب ... اما البته اين دو موضوع هيچ ربطي به مسالهی سوم ندارد. سپهري انساني بود بسيار شريف و عميقاً و قلباً شاعر. مشكل من و او اين بود و هست كه جهان را از دو مزغل (1) مختلف نگاه ميكرديم بياينكه شيله پيلهاي در كارمان باشد. - از سهراب سپهري هم تا اين جا كه من ديدهام خيلي حرف زدهاند. - زبان سهراب در تراز فروغ قرار ميگيرد اما شعر او را من نميپسندم. زبان و شعرش گاهي بسيار زيبا است اما باب دندان من نيست... شعر سهراب ميكوشد عارفانه باشد. من از عرفان سر درنميآورم. اما تا آنجا كه ديدهام و خواندهام عرفا خودشان هم نميدانند منظور عرضشان چيست. من و آنها با دو زبان مختلف اختلاط ميكنيم كه ظاهراً كلماتش يكي است. سپهري هم از لحاظ وزن مثل فروغ است، گيرم حرف سپهري حرف ديگري است. انگار صدايش از دنيايي ميآيد كه در آن پلپوت و ماركوس و آپارتايد وجود ندارد و گرفتاريها فقط در حول و حوش اين دغدغه است كه برگ درخت سبز هست يا نه. من دست كم حالا ديگر فرمان صادر نميكنم كه "آن كه ميخندد هنوز خبر هولناك را نشنيده است" (2)، چون به اين حقيقت واقف شدهام كه تنها انسان است كه ميتواند بخندد، و ديگر به آن خشكي معتقد نيستم كه "در روزگار ما سخن از درختان به ميان آوردن جنايت است" (3)، چون به اين اعتقاد رسيدهام كه جنايتكاران و خونخواران تنها از ميان كساني بيرون ميآيند كه از نعمت خنديدن بيبهرهاند و "با ياسها به داس سخن ميگويند". (4) قيافهی عبوس آغامحمدخان قجر و ريخت منحوس نادرشاه افشار را جلو نظرت مجسم كن تا به عرضم برسي. آن كه خنده و ياس را ميشناسد چه طور ممكن است به سخافت فرمان بركندن اهالي شهر پي نبرد يا از برپا كردن كلهمنار بر سر راهي كه از آن گذشته شرم نكند؟ اين شعر را يك دختر بچهی كودكستاني سروده :
برچسبها: کتاب سهراب سپهری, شعر کوتاه, شعرهای سهراب سپهری, شعر زیبا
+
تاريخ یکشنبه هجدهم مرداد ۱۳۸۸ساعت نويسنده مسافر
|
|