اولین نرم افزار چند رسانه ای سهراب سپهری در ایران تولید شد.. لطفا کلیک کنید

 

 

 

استعاره نو و تعليق معني در شعر سهراب سپهري


نويسنده: ضياءالدين ترابي

ارسطو نخستين کسي است که بر ماهيت استعاره و نقش مهم آن در آفرينش هاي ادبي (شعر) پي برده و در کتاب معروف بوطيقا (فن شعر) خود بحث مفصلي در مورد آن دارد و ضمن صحبت از انواع کلمه و کلام مي گويد: استعاره به کار بردن کلمه اي است به جاي کلمه ديگر.
    اين تعريف به طوري که ملاحظه مي شود، خيلي گسترده تر و جامع تر از تعريفي است که در کتاب هاي بديع و بيان فارسي آمده است، يعني از اينکه گفته اند: استعاره عبارت است از استعمال لفظي در غيرمعناي حقيقي.
    گرچه استعاره و جايگاه آن در زبان به گونه اي عميق تر و مهم تر از اين است و به خاطر همين هم امروز استعاره يکي از بحث هاي عمده زبان شناسي را به خود اختصاص داده است و به دليل ريشه داشتن در “مقوله شناختي” مورد بحث هاي فراواني قرار گرفته است، تا آنجا که سادوک و بلک براي نخستين بار آن را به دو بخش عمده: استعاره زنده و استعاره مرده تقسيم کرده و مورد بحث و بررسي قرار دادند و اين همان موضوعي است که امبرتو اکو در بحث درباره استعاره از آن به عنوان استعاره باز و استعاره بسته گفتگو مي کند.
    با اين حال استعاره- نه به عنوان بخشي از زبان- بلکه به عنوان مکمل آن، هميشه و در همه حال در متن زبان حضور دارد و حتي در گفتگوهاي روزمره مردم و در کاربرد عادي زبان- به عنوان مجراي پيام و حامل پيام- است، ولي کاربرد عمده استعاره بيشتر در شعر تجلي مي يابد و جهت تعليق معني و گريز از واقعيت و گذر از ارجاع بيروني زبان.
    از سوي ديگر در بيان همين ارجاعي بودن زبان است که ياکوبسن و ديگر زبان شناسان در مورد گفتگو درباره ارجاع بيروني زبان يا ارزش ارجاعي زبان، با اشاره ايجاد ارتباط از طريق زبان با ترسيم نموداري کلي از گوينده و مخاطب به عنوان فرستنده و گيرنده پيام صحبت مي کند و نيز موضوع پيام، مجراي ارتباط و رمز پيام که شش جزء تشکيل دهنده فرآيند ارتباط اند.
    در چنين نموداري است که زبان را از نظر ارجاعي يا غيرارجاعي بودنش به شش بخش طبقه بندي مي کند يعني: عاطفي، ترغيبي، ارجاعي، فرازباني، همدلي و شعري يا ادبي که در اينجا تقابل عمده بين نقش ارجاعي و نقش شعري (ادبي) زبان وجود دارد:
    در نقش ارجاعي، جهت گيري پيام به سوي موضوع پيام است ولي در نقش شعري، جهت گيري پيام به سوي خود پيام. در اين نقش، يعني نقش شعري يا آن گونه که مارتينه مي نامد “نقش زيبايي آفريني” استفاده و سوءاستفاده هاي فراواني شده است که دليلش بدفهمي مطلبي است که توسط ياکوبسن و بقيه زبان شناسان مطرح شده است (و بحث در اين مورد خود مقوله جداگانه اي مي طلبد.)
    و درست در همين گذر از نقش ارجاعي به سمت نقش شعري است که مسئله “تعليق معني” به همان مفهوم دريدايي مطرح مي شود؛ البته تعليق معني نه بي معناسازي يا معناگريزي.
    به همين دليل کورش صفوي در کتاب “از زبان شناسي به ادبيات” جلد دوم “شعر” در گفتگو از بديع شعر مي گويد:
    “آنچه شعر را مي آفريند، انواع قاعده کاهي است که مدلول را از مصداق دورتر مي کند و به همين دليل [نيز] واقعيت گريز است.”
    و در بخش ديگري اضافه مي کند:
    “انتخاب، از روي محور جانشيني بر حسب تشبيه، به صنعت تشبيه و از طريق اين صنعت به استعاره مي انجامد، که ماهيتا واقعيت گريز است.”
    و در بخشي ديگر در گفتگو از “واقعيت گريزي” مي نويسد:
    “شايد بتوان با قاطعيت گفت که ويژگي شعر، واقعيت گريزي است.”
    و در جايي ديگر “واقعيت گريزي” را با “تخيل” در ارتباط مي داند و هر دو را در ارتباط با مصداق بيروني و آن را در استعاره کامل مي بيند و مي گويد:
    “... که استعاره ماهيتا واقعيت گريز است”.
    همين استعاره است که ريشه در انديشه ها و نظريه هاي ارسطو دارد و در علم بيان و بديع و نيز در “مقوله شناختي” از نظر زبان شناسان، انديشمندان و فيلسوفان معاصر موردبحث و بررسي فراوان قرار گرفته است؛ به گونه اي که آن را به دو بخش عمده “استعاره زنده” و “استعاره مرده” قسمت مي کنند که در اينجا منظور از اصطلاح “استعاره مرده” استعاره اي است که به دليل تکرار کارکرد، به صورت کليشه اي و قراردادي درآمده و مفهوم “تعليق معني” و “واقعيت گريزي”اش را از دست داده است و به صورت “کلمه اي” عادي درآمده است مثل سرو، نرگس و در شعر فارسي که اولي به جاي قد و بالاي يار و دومي به جاي چشم به کار رفته است.
    ولي استعاره زنده يا استعاره نو، استعاره اي است که توسط شاعري ابداع مي شود و ريشه در تخيل و خلاقيت شخص و شاعر دارد و پيش از آن توسط شاعران ديگر به کار نرفته است؛ به همين دليل قدرت “تعليق معني” و “واقعيت گريزي” آن بيشتر است و به خاطر همين نيز اغلب غيرقابل درک و دريافت است.
    براي آشنايي با چنين استعاره اي است که بايد شعرهاي سهراب سپهري در آخرين مجموعه شعرش “ماهيچ، ما نگاه” مجددا موردبررسي قرار گيرد چرا که شعرهاي سهراب سپهري به دليل به کار بردن همين استعاره تازه و بديع است که اغلب مورد بحث و جدل هاي فراواني قرار گرفته است. افزون بر اينکه سپهري در شعرهايش ضمن استفاده از “حس آميزي” نيز که يکي از انواع استعاره است به وفور بهره مي برد؛ به گونه اي که مي توان گفت مهمترين ويژگي زباني سهراب سپهري همين استفاده از “حس آميزي” در شعر است؛ حس آميزي که دقيقا ريشه در تعريف ارسطويي استعاره دارد. يعني در عبارت “استعاره به کار بردن کلمه اي است به جاي کلمه ديگر” و دقيقا شاعران نيز با به کاربردن “فعلي” به جاي “فعلي” ديگر است که در شعرهايشان به “حس آميزي” مي رسند.
    به طور کلي مهمترين ويژگي هاي صوري و زباني شعرهاي سپهري را مي توان به سه گروه طبقه بندي کرد؛ سه ويژگي عمده اي که موجب مي شود، شعرهاي سهراب سپهري از شعر بقيه شاعران معاصر به کل متفاوت و متمايز باشد. اين سه ويژگي عبارتند از:
    1- تصويرپردازي
    2- طبيعت گرايي
    3- حس آميزي
    که هر سه اين ويژگي ها دقيقا با دفتر دوم سهراب سپهري يعني نقاشي ارتباط مستقيم دارند. براي آشنايي با اين ويژگي ها از بين شعرهاي سپهري از نخستين کتابش “مرگ رنگ” تا آخرين کتاب “ما هيچ، ما نگاه” مي آورم:
    1- تصويرپردازي: سپهري شاعري است تصويرپرداز و اين تصويرپردازي در شعرهاي سپهري نه از طريق بيان شاعران، بلکه از طريق استفاده از عناصر تصويرسازي مثل تشبيه واستعاره است که صورت مي پذيرد:
    ريخته سرخ غروب
    جابه جا بر سر سنگ
    کوه خاموش است
    مي خروشد رود
    مانده در دامن دشت
    خرمني رنگ کبود
    (مرگ رنگ)
    يا:
    به سراغ من اگر مي آييد
    نرم و آهسته بياييد
    مبادا که ترک بردارد
    چيني نازک تنهايي من
    (حجم سبز)
    و يا:
    کاج هاي زيادي بلند
    زاغ هاي زيادي سياه
    آسمان به اندازه آبي
    سنگچين ها، تماشا، تجرد
    کوچه باغ فرارفته تا هيچ
    ناودان مزين به گنجشک
    آفتاب صريح
    خاک خشنود
    (ماهيچ، ما نگاه)
    2- طبيعت گرايي: به تعبيري مي توان گفت سهراب سپهري شاعري است طبيعت گرا و طبيعت و اشياي طبيعي جهان، در شعرهاي سپهري، بيش از هر چيز- حتي انسان- حضور دارند، مثل:
    انجير کهن سرزندگي اش را مي گسترد
    زمين باران را صدا مي زند
    گردش ماهي آب را مي شيارد
    باد مي گذرد- چلچله ها مي چرخند
    و نگاه من گم مي شود.
    ماهي زنجيري آب است و من زنجيري رنج.
    (آوار آفتاب)
    يا:
    در آن دقيقه که از ارتفاع تابستان
    به جاجرود خروشان نگاه مي کردي
    چه اتفاق افتاد
    که خواب سبز تو را سارها درو کردند
    و فصل، فصل درو بود
    و با نشستن يک سار روي شاخه يک سرو
    کتاب فصل ورق خورد.
    (منظومه مسافر)
    يا:
    فرصت سبز حيات
    به هواي خنک کوهستان مي پيوست
    سايه ها بر مي گشت
    و هنوز در سر راه نسيم
    پونه هايي که تکان مي خورد
    جذبه هايي که به هم مي ريخت
    (ماهيچ، ما نگاه)
    3- حس آميزي: يکي از ويژگي هاي عمده شعرهاي سهراب سپهري است. اگرچه در شعر شاعران پيش از وي نيز مي توان نمونه هايي از حس آميزي يافت؛ ولي بسامد حس آميزي در شعرهاي سپهري بسيار بالاست، به گونه اي که مي توان از آن به عنوان ويژگي سبکي شعر سپهري سخن گفت، مثل:
    نور را پيموديم، دشت طلارا درنوشتيم
    افسانه ها را چيديم و پلاسيده فکنديم
    کنار شن زار، آفتابي سايه بار، ما را نواخت. درنگي کرديم
    بر لب رود پهناور رمز، روياها را سربريديم.
    (آوار آفتاب)
    يا:
    روشني را بچشيم
    شب يک دهکده را وزن کنيم، خواب يک آهو را
    گرمي لانه لک لک را ادراک کنيم
    روي قانون چمن پا نگذاريم
    در موستان گره ذائقه را باز کنيم
    (صداي پاي آب)
    البته اين تمام ويژگي ها و شگردهاي شعرهاي سپهري نيست؛ ولي درگذر از چنين تجربه هايي است که سپهري به زبان بسيار خاص خود مي رسد، که ترکيبي است از تمام ويژگي هاي بالاو به علاوه نوع ترکيب سازي ويژه خود سپهري و ايجاد فضاي ذهني خاص واثيري در شعر که نمونه هايش را با هم مي خوانيم:
    زير دندان هاي ما طعم فراغت جابه جا مي شد
    چوبدست ما به دوش خود بهار جاودان مي برد
    هريک از ما آسماني داشت در هر انحناي فکر
    هر تکان دست ما با جنبش يک بار مجذوب سحر مي خواند
    جيب هاي ما صداي جيک جيک صبح هاي کودکي مي داد
    (حجم سبز)
    يا:
    و رفت تا لب هيچ
    و پشت حوصله نورها دراز کشيد
    و هيچ فکر نکرد
    که ما ميان پريشاني تلفظ درها
    براي خوردن يک سيب
    چقدر تنها مانديم.
    (همان)
    يا:
    حادثه از جنس ترس بود
    واردترکيب سنگ ها مي شد
    حنجره اي در ضخامت خنک باد
    غربت يک دوست را
    زمزمه مي کرد.
    (ما هيچ، ما نگاه)
    و يا:
    فکر من از شکاف تجرد به او دست مي زد
    هوش من پشت چشمان او آب مي شد
    روي پيشاني مطلق او
    وقت از دست مي رفت
    پشت شمشاد کاغذ جمعه ها را
    انس اندازه ها پاره مي کرد.
    (همان)
    حال با توجه به مقدمه اي که گذشت و با توجه به تعريف گسترده استعاره و نيز زبان شعر- به مفهوم زبان استعاري- و نيز با در نظرگرفتن استعاره و تعليق معني و رابطه تخيل با اين دو نيز با گريز از واقعيت و مصداق؛ بايد گفت آخرين شعرهاي سپهري در کتاب “ما هيچ، ما نگاه” نمونه کامل اين “تعليق معني” از يکسو و تخيل و گريز از واقعيت از سوي ديگر، ارتباط مستقيم دارد. با تعريف و طبقه بندي ياکوبسن از نقش هاي زبان؛ که در آن نقش زبان شعر را در جهت يادگيري پيام به سوي خود پيام مي داند.
    از سوي ديگر با توجه به نوع ترکيب سازي هاي سپهري و استفاده از صفت براي پديد آوردن ترکيب هايي نو و انتزاعي در زبان، بويژه ترکيب هايي مثل: طعم فراغت، انحناي فکر، بال مجذوب سحر، لب هيچ، حوصله نور، تلفظ درها، شکاف تجرد، پيشاني مطلق، کاغذ جمعه و انس اندازه ها.
    در نمونه هاي بالامي توان گفت که رفتار سپهري با زبان و روشهاي رسيدن وي به تعليق معني بيشتر از آن است که کورش صفوي در رابطه با استعاره مي گويد و به همين ترتيب دوري از واقعيت و مصداق و ارجاع بيروني نيز در شعرهاي سپهري خيلي گسترده تر از آن است که پيش از اين در شعر شاعران ديگرديده ايم. به گونه اي که به کمک همين ترکيب سازي ها و به کار بردن صفت هاي خاص براي اشياي بيروني است که سهراب سپهري مفاهيمي مي سازد عميقا استعاري و مجازي و به همين جهت نيز انتزاعي مثل ترکيب “گنجشک محض” در اين پاره شعر:
    صبح است
    گنجشک محض مي خواند
    پاييز
    روي وحدت ديوار
    اوراق مي شود.
    (ما هيچ، ما نگاه)
    و نيز قائل شدن رنگ براي چيزي مثل “تفسير” و به کار بردن “اندوه” براي “تفهيم” و اندوه قائل شده بر تفهيم در اين نمونه:
    ماه
    رنگ تفسير مس بود
    مثل اندوه تفهيم بالامي آمد.
    (همان)
    يا همين طور وقتي براي “عيد” بعد قائل مي شود و براي بعد هم طعمي مثل “شوري” و ذائقه را شيي اي تصور مي کند که مي شود بر آن سايه زد و به گزاره اي مي رسد مثل:
    صبح
    شوري ابعاد عيد
    ذائقه را سايه زد.
    (همان)
    که ديگر غيرقابل ارزش ارجاعي است و مفهومي که در آن جريان دارد،مفهومي است حسي که تنها از طريق حس به مخاطب قابل انتقال است و بس. چرا که اينها و نمونه هايي مثل آنها در شعرهاي سپهري از طرفي ريشه در استعاره نو يا زنده دارند و از طرفي ريشه در تعريف ياکوبسن از نقش ارجاعي و غيرارجاعي زبان. چرا که ديگر اين زبان و اين نوع ترکيب هاي استعاري فاقد هرگونه ارجاع بيروني اند و به همين دليل نيز فاقد مصداقي بيروني و دقيقا ريشه در جهان خيال و تخيل شاعرانه دارند و به همين دليل نيز در رابطه با تعليق معني اند و دوري يا گريز از واقعيت و ارجاعي اگر هست، ارجاعي است درون متني و همان گونه که ياکوبسن مي گويد در اين شعرها جهت گيري پيام به سوي خود پيام است و اين يعني شعر.
    و همين طور وضعيت ترکيب ها و استعاره هايي مثل: ”فرا رفته در هيچ، آفتاب صريح، عجيب قشنگ، لفظ مرطوب، لکنت سبز، حياي مشبک، خاکستر محرمانه، گرماي ادراک و دهان مشجر.”
    در شعر “تنهاي منظره” از کتاب “ما هيچ، ما نگاه” که براي آشنايي با آنها و نقش تخيل آفرين آنها در شعر و نيز فضاي کلي شعر، عين شعر را در پايان مقاله با هم مي خوانيم:
    کاج هاي زيادي بلند
    زاغ هاي زيادي سياه
    آسمان به اندازه آبي
    سنگچين ها، تماشا، تجرد.
    کوچه باغ فرارفته تا هيچ
    ناودان مزين به گنجشک
    آفتاب صريح
    خاک خشنود.
    چشم تا کار مي کرد
    هوش پاييز بود.
    ***
    اي عجيب قشنگ!
    با نگاهي پر از لفظ مرطوب
    مثل خوابي پر از لکنت سبز يک باغ
    چشم هايي شبيه حياي مشبک
    پلک هاي مردد
    مثل انگشت هاي پريشان خواب مسافر
    زير بيداري بيدهاي لب رود
    انس
    مثل يک مشت خاکستر محرمانه
    روي گرماي ادراک پاشيده مي شد
    فکر
    آهسته بود
    آرزو دور بود
    مثل مرغي که روي درخت حکايت بخواند.
    ***
    در کجاهاي پاييزهايي که خواهند آمد
    يک دهان مشجر
    از سفرهاي خوب
    حرف خواهد زد.
    


برچسب‌ها: کتاب سهراب سپهری, شعر کوتاه, شعرهای سهراب سپهری, شعر زیبا
+ تاريخ یکشنبه هجدهم مرداد ۱۳۸۸ساعت نويسنده مسافر |