منوچهري شاعري است كه نقاشانه مي‌نگرد و سپهري نقاشي است كه شاعرانه مي‌بيند

 

 

منوچهري دامغاني بزرگترين شاعر تصويرسازي تاريخ ادب فارسي است و سهراب سپهري شاعر بزرگ روزگار ما از سرآمدان هنر نقاشي اين روزگار است. مقايسه ميان شعر اين دو شاعر بزرگ براي نشان دادن پيوندهاي هنر نقاشي و سخنوري و تطور هزار ساله آن است. با جستجويي در مجموعه اشعار منوچهري دامغاني و سهراب سپهري و نگاهي به تحليل‌هاي برخي از بزرگان حوزه نقد شعر مهمترين شاخصه‌هاي شيوه تصويرسازي در شعر اين دو شاعر بزرگ با هم مقايسه شده‌اند تا همساني‌ها و تمايزات آنها شناخته شود. مهمترين نقطه اشتراك در شعر منوچهري و سپهري توجه به تصويرسازي از عناصر طبيعت و رنگ‌ها و شكل‌‌ها براي بازآفريني هنري جهان است. در شعر منوچهري با برون‌گرايي و جزئي‌نگري و توصيف اشياء پديده‌هاي مادي مواجهيم و در شعر سپهري نگاه به دنياي خارج مقدمه‌اي است براي ورود به عالم انديشه و دنياي درون. بر اين اساس مي‌توان گفت منوچهري شاعري است كه نقاشانه به جهان مي‌نگرد و سپهري نقاشي است كه جهان را شاعرانه مي‌بيند.
روزگار منوچهري دامغاني -كه از اوايل زندگاني وي اطلاعي در دست نيست و وفاتش در سال 432 هجري و در ايام جواني‌اش اتفاق افتاده است- (1- ص 432) با روزگار سهراب سپهري (1359-1307) كه سال‌هاي پاياني قرن چهاردهم هجري قمري است قريب هزار سال فاصله دارد. در نگاه نخست همساني‌هايي در شعر منوچهري و سپهري ديده مي‌شود كه اين دو شاعر بزرگ را از وراي قرن‌ها به هم مي‌پيوندد و شاخص‌ترين اين همساني‌ها توجه ايشان به نگارگري و رنگ‌آميزي در بيان است. منوچهري متعلق به دوره‌اي از شعر فارسي است كه آن را بايد دوره طبيعت و تصاوير طبيعت در شعر فارسي دانست. منوچهري بهترين نماينده اين دوره از نظر تصاوير شعري به شمار مي‌رود زيرا از نظر توفيق در مجموعه وسيعي از تصاوير گوناگون طبيعت با رنگ‌ها و خصايص ويژه ديد شخصي شاعر، او توانسته است شاعر ممتاز اين دوره و بر روي هم در  حوزه تصويرهاي حسي و مادي طبيعت، بزرگترين شاعر در طول تاريخ ادب فارسي به شمار آ‌يد. (2- ص 501)
سهراب سپهري همواره با عنوان توام شاعر- نقاش مطرح بوده است. غالبا درباره او گفته‌اند كه با شعرش نقاشي كرده و با نقاشي‌اش شعر سروده است. در واقع كارنامه سي ساله فعاليت هنري سپهري نشان مي‌دهد كه او در زمينه شعر و نقاشي تقريبا به يك حد كوشيده است. (4- ص 223)
افزون بر دلبستگي‌ منوچهري دامغاني و سهراب سپهري به نقاشي و رنگ‌آميزي، بيان شاعرانه، نگاهشان نيز به جهان، انسان و هستي با روشني، بهجت و خوش‌بيني همراه است. با اين حال تفاوت‌هايي در شيوه بيان اين دو شاعر ديده مي‌شود كه تامل برانگيز است. همچنين قلمرو جستجو و كشف شاعرانه هر يك از ايشان همساني‌ها و تمايزاتي دارد كه در آثارشان منعكس است. در اين نوشته با جستجويي تطبيقي در اشعار اين دو سخنور بزرگ، تلاش مي‌كنيم كه دريابيم پيوستگي شعر و نقاشي و همسايگي اين دو هنر پس از طي اين راه هزار ساله چه رهاوردي داشته است.
***
كلمه ساده هنر (art) غالبا هنرهايي است كه ما آ‌نها را به نام هنر تجسمي (plastic) يا بصري (‌visual) مي‌شناسيم اما اگر درستش را بخواهيم بايد هنر ادبيات و هنر موسيقي را هم در بر بگيرد. شاعر كلماتي را به كار مي‌برد كه در محاورات روزمره نيز به كار مي‌روند. نقاش معمولا به زبان تصاوير قابل رويت سخن مي‌گويد. فقط آهنگساز است كه با آزادي كامل مي‌تواند از ضمير خويش اثري پديد آ‌ورد كه هدف آن چيزي جز لذت بخشيدن نيست.
اما همه هنرمندان نيتشان لذت بخشيدن است و ساده‌ترين و معمول‌ترين تعريف هنر اين است كه بگوييم: هنر كوششي است براي آفرينش صورت لذت‌بخش. اين صورت حس زيبايي طلبي ما را ارضا مي‌كند. (3-ص1 و 2)
آفرينش صورت لذت بخش در مقطعي از تاريخ شعر فارسي (تا اواخر قرن پنجم) غايت اين هنر بوده است و از ميان همه شاعران آن روزگار منوچهري دامغاني (بيش از هر شاعر ديگري در اين عصر تصورش از شعر تصوري در حوزه خلق تصويرهاي گوناگون است كه گويي جز اين كار وظيفه‌اي ديگر براي شاعر نمي‌شناسد. در حقيقت نماينده برجسته آن شيوه شاعري است كه تصوير را به خاطر تصوير خلق مي‌كند بي‌آنكه جنبه ابزاري و ثانويي تصوير را در شعر معتقد باشد. او را بايد تصويرسازترين شاعر اين دوره به شمار آوريم.
مطالعه ديوان منوچهري به خوبي اين عقيده را روشن مي‌كند كه شاعران فارسي زبان تا اواخر قرن پنجم از تصوير و تصرفات خيالي هيچ قصدي جزحفظ  نفس ازاين كار نداشته‌اند. (2- ص 502)
اگر منوچهري دامغاني شاعري است كه تصورش از شعر خلق تصويرهاي گوناگون است؛ سهراب سپهري با آنكه نقاشي چيره‌دست است؛ تصويرگري را به خدمت انديشه گرفته چندان كه گاه مفهوم (concept) را جايگزين (image) كرده است.
هشت كتاب، كشكولي انباشته از دانايي‌هاي رنگارنگ است. براي سپهري اين فرهنگ و فلسفه دين و عرف، هنر و شناخت همان شاهد هر جايي است كه هر لحظه به رنگي و جامه‌اي در مي‌آيد. در ذهن او افكار لائوتسه و كنفوسيوس و بودا، زردشت و ماني و مزدك، موسي و مسيح همه با هم درآميخته‌اند و بر همين اساس همه پندارهايي كه به ظاهر با هم بيگانگي مي‌كنند در ضمير وي به اتحادي خيره كننده رسيده‌اند. (4 - ص 106)
يكي از جلوه‌ تمايز شعر منوچهري دامغاني با شاعران ديگر اين است كه در وصف طبيعت، منوچهري بر خلاف شاعران ديگر كه به جزئيات نمي‌پردازند؛ تمام نكات و جزئيات را توصيف مي‌كند و در بيان مميزات يك چيز و نمودن تمام اوصاف و خصايص آن نظير ندارد. (7- ص 30)
ابياتي چند در وصف قطره باران نمونه‌اي مناسب است براي آشنايي با شيوه جزئي نگري شاعر:
آن قطره باران بين از ابر چكيده
گشته سر هر برگ از آن قطره گهربار
آويخته چون ريشه دستارچه سبز
سيمين گرهي بر سر هر ريشه دستار
يا همچو زبر جدگون رشته سوزن
اندر سر هر سوزن يك لولو شهوار
و‌ آن قطره باران كه بر افتد به گل سرخ
چون اشك عروسي است بر افتاده به رخسار
و آن قطره باران كه بر افتد به سر خود
چون قطره سيماب است افتاده به زنگار
چون قطره باران كه بر افتد به گل زرد
گويي كه چكيده‌ست مل زرد به دينار (7- ص 37)
منوچهري در اين قصيده حدود سي بيت را به وصف قطره باران اختصاص داده است.
اين نگاه جزئي‌نگر و برون گرايانه (objective) كه بر شعر منوچهري حاكم است در شعر سپهري علي‌رغم توصيه‌هايش به خوب نگريستن ديده نمي‌شود. به نحوي كه مي‌توان گفت نگاه سپهري به جهان بيرون و پديده‌هايش كل گراست و در واقع او در جستجوي نشانه‌هاي آ‌ن كليت حاكم بر هستي است و از آنجا كه ذهن شاعر در حل رابطه انسان با كل، كل‌گرا مانده است، دلتنگي و حسرت پيش شاعر نسبت به يگانگي با طبيعت براي شناوري در افسون گل سرخ و نه جستجوي رازهاي جهان اما بينش اشراقي جاذبه‌اي چندان قوي در ذهن و ضمير او دارد كه گاه به دعوت صريح براي كشف اشارات پديده‌ها مي‌انجامد:
بيا با هم از حالت سنگ چيزي بفهميم/ بيا زودتر چيزها را ببينيم/ ببين عقربك‌‌هاي فواره در صفحه ساعت حوض/ زمان را به گردي بدل مي‌كنند/ (5- ص 395)
به واقع سپهري هنرمندي است كه حتي در نقاشي نيز جستجوگر اشارت جان است. بنابراين راه نگارگري شرق را از شيوه نقاشي غرب متمايز مي‌داند.
ديگر چيزهايي كه براي هنرور ما مفهومي ندارد پرسپكتيو است و سايه روشن و مدل (modele). راه و رسم اين چيزها را به مدرسه فرا گرفتيم. اما نگارگر ما را بدان‌ها نياز نيست. در نقاشي ما هرگز سايه روشن نبود.
از آن زمان كه اين رهاورد خطرناك غرب به هنر نگارگري ما پا نهاد خرابي كار آغاز شد.
Chiaro_scuro به مفهوم غربي آن هرگز با هنر شرق نبود. به همان‌گونه كه پرسپكتيو علمي نبود. پرسپكتيو و سايه روشن شيفتگي به عالم برون را مي‌رسانند و گرايش به توهم را ... و از آن آن كس‌اند كه بندي زمان و مكان در دسترس است به دام اكنون ثلاثه است. كشف پرسپكتيو با دوران رنسانس مقارن بود؛ با كشف انسان اين جهاني و ميرا. هنرمند گوتيك در انسان و طبيعت جلال الهي مي‌ديد. نگاه رنسانس به آدم نگاه علمي بود. آدم جاي اصلي پرده را گرفت و عناصر ديگر را كنار زد. شبيه‌كشي و چهره نويسي رونق گرفت (biographic).
در عصر ايمان همه جا جلوه حق بود. در دوران رنسانس ميان خدا و طبيعت نفاق افتاد. زيبايي عقلي خواستار يافت. نمايش عمق به ياري پرسپكتيو و سايه روشن با آ‌رمان زمان مي‌خواند. سايه روشن سودا به دل‌ها برانگيخت. پرسپكتيو جان مشتاقان بسوخت. (6- ص 63)
در اين مرزبندي ميان نگارگري شرق و نقاشي غرب سپهري نگاهي دارد به تفاوت ميان علم حصولي و علم حضوري و اين نگاه نشانه‌هايي از دلبستگي‌ او به جستجوي عالم درون و گريز از محدوده‌هاي زمان و مكان و عالم بيرون در خود دارد.
به دلتنگي‌ و حسرت براي وحدت با كل و بازگشت معنوي به اصل و كل تبديل شده حركت ذهن به سمت كليتي نامحسوس تشديد شده است و حساسيت شاعر نسبت به جزء و فرد كاهش يافته است. جاذبه زيبايي اين كار مجرد، سبب شده است كه هويت زيبايي "اجزاي مشخص" در شعر كمرنگ شود. مثلا شايد زيبايي كل بتواند هويتي فارغ از درد داشته باشد اما زيبايي جزء مشخصي در هستي امروزين ما همراه با درد است. روبرو بودن سپهري با زيبايي كل مجرد او را از زيبايي دردآميز و مشخص  پيرامونش دور داشته است و در نتيجه در شعر او درد از زيبايي منتزع شده است. (4- ص 66)
شايد بازخواني بخشي از منظومه مسافر براي نشان دادن شيوه نگاه جستجوگر  كل‌گراي سپهري مناسب باشد. نگاهي كه معمولا از جهان بيرون يعني عالم محسوسات مادي آغاز مي‌شود و سپس به درون‌نگري (subjective) راه مي‌برد:
نگاه مرد مسافر به روي ميز افتاد:
چه سيب‌هاي قشنگي!
حيات نشئه تنهايي است
و ميزبان پرسيد:
قشنگ يعني چه؟
قشنگ يعني تعبير عاشقانه اشكال
و عشق‌، تنها عشق
تو را به گرمي يك سيب مي‌كند مانوس
و عشق‌، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگي‌ها برد
مرا رساند به امكان يك پرنده شدن. (5- ص 306)
***
ويژگي ديگر شعر منوچهري دامغاني شادماني و بهجتي است كه از طبع وي فرو مي‌چكد همه فكر منوچهري آن است كه شرابي بيابد و با يار پري‌رويي دور از چشم رقيب مجلس طربي به پا كند و نغمه دل‌انگيز و نقل نبيد و جام مدام را موجد شيرين كامي و لطافت طبع و طرب سازد او در صدد است كه دو روزه منزل عمر را به شادي و نشاط بگذراند. جان كلام منوچهري دريافتن دم جهان گذران است. (7- ص 32)
با اينكه انديشه شادماني و غنيمت شمردن لحظه‌هاي زندگي بعدها در شعر فارسي بسيار رواج يافت و در رباعيات خيام به اوج رسيد اما پس از روزگار منوچهري اين شادماني و بهجت هواره ملازم اندوه بوده است. چنان كه در رباعيات خيام نيز اندوه و حسرت و حيرت غلبه دارد و گويي دعوت به شادخواري و دم غنيمتي نوعي دلداري و تسلي خاطر است؛ براي گريز از آن اندوهي كه بر جان انسان سايه افكنده است. در شعر سپهري نيز در كنار روشني، شادماني و خوشبيني و حتي دعوت‌هاي آشكار و نهان او به خرسندي و لذت بردن از جلوه‌هاي هستي، سايه اندوه و حسرت كاملا محسوس است و شاعر انگار هر لحظه با هجوم اندوه مي‌ستيزد و در شعر و نقاشي شفاي خاطر خويش مي‌جويد. بنابراين آن شادماني و خرسندي بي‌قيد و شرط و بدون هراس از فرداي ناكامي كه در شعر منوچهري جاري است در شعر سپهري ديده نمي‌شود. گويي لحظات بهجت و برخورداري براي سپهري آ‌ن‌قدر گذرا و ناپايدارند كه به رغم توصيه‌هايش براي ديگران اغلب همان لحظات كوتاه و گذرا نيز براي او در بيم زوال شادماني سپري مي‌شوند.
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هشيار است!
نكند اندوهي سر رسد از پس كوه
چه كسي پشت درختان است؟ (5- ص 350)
تصويرگري درشعر منوچهري دامغاني اگرچه از وصف اشيا و محسوسات عالم خارج از ذهن آغاز مي‌شود اما چونان همه هنرمندان همراه با تصرفاتي است كه ذهن خلاق شاعر در آن ايجاد مي‌كند. يعني باكمك خيال و كوشش ذهني براي هر يك از اشيا برابري خلق مي‌كند و چنان نيست كه به طور طبيعي و عادي اين برابرها در خارج وجود داشته باشند اگرچه امكان بودن آن بسيار طبيعي است. (2- ص 503)
نار ماند به يكي سفرگك ديبا
آستر ديبه زرد، ابره آن حمرا
سفره پر مرجان تو بر تو تا بر تا
دل هر مرجان چو لولوكي لالا
سر او بسته به پنهان ز درون عمدا
سر ماسورگكي در سر او پيدا (7- ص 198)
از سوي ديگر ضعف زمينه وجداني را كه از خصايص شعر اين دوره است در تصاوير او به خوبي احساس مي‌كنيم و مي‌بينيم كه او در آن سوي مجموعه اين تصاوير طبيعت هيچ حالتي يا معنايي و چيزي جز همان ديد حسي و مادي نمي‌بيند و اين خصوصيت كه در شعر اين دوره امري آشكار است در شعر او به طوري آشكارتر ديده مي‌شود. (2- ص 509)
زمينه وجداني انگيزاننده جستجويي است كه در وراي تصاوير حسي و مادي براي يافتن معاني ذهني و امور وجداني صورت مي‌گيرد و اين همان چيزي است كه در تصاوير شعري سپهري به فراواني ديده مي‌شود. يعني برابرهاي آفريننده شاعر در ازاي تصاوير محسوس جهان خارج، اغلب مفهومي و ذهني‌اند.
مثال بال حشره وزن سحر را مي‌دانم
مثل يك گلدان مي‌دهم گوش به موسيقي روييدن
مثل زنبيل پر از ميوه تب تند رسيدن دارم
مثل يك ميكده در مرز كسالت هستم
مثل يك ساختمان لب دريا نگرانم به كشش‌هاي بلند ابدي. (5- ص 288)
يك شاخصه ديگر در شعر منوچهري تصويرگري به ياري شكل‌ها و حجم‌ها و خطوط است و اين كميت‌ها در تصويرهاي شعري او حتي بيش از رنگ به كار رفته است. بيشترين كوشش او در خلق تصويرها دقت در تناسب دقيق ميان اجزاي تصوير است كه بيش از آنكه وحدت رنگ در آن مطرح باشد، توجه به شكل هندسي مطرح است و از اين نظر او تركيبي دقيق به وجود آورده است از هماهنگي هندسي اشيا و تناسب رنگ‌ها و اجزاي تصوير بر خلاف دوره قبل و حتي شعرهاي دوره او كه بيشتر كوشش در ايجاد ارتباط براساس رنگ‌ها بود نه طرح هندسي يا بر روي هم زمينه رنگ قوي‌تر از طرح هندسي بود اما او با دقت خاصي كه دارد تصاوير را با توجه به مجموع اين دو عامل خلق مي‌كند و از اين روي تشبيهات او بسيار دقيق و مادي و آ‌يينه‌وار است. (2- ص 504)
در شعر سپهري كه به اقتضاي نقاش بودن او بايد رنگ‌آميزي و توجه به حجم‌ها و هندسه اشيا شاخص باشد آميزه‌اي از ويژگي حسي اشيا نظير رنگ و حجم و صدا و عطر از يك سو و خصوصيات دروني و رازهاي نهان در وراي محسوسات است كه به بيان تصاوير منجر مي‌شود؛ به نحوي كه مي‌توان گفت علي‌رغم فراواني تصوير و تنوع رنگ‌آميزي و توجه به عناصر مادي در شعر سپهري در نهايت او نگاهي شاعرانه به نقش‌هاي جهان دارد و نه آنكه نگاه نقاشانه و نگارگرانه به دنياي واژگان و تصويرهاي شعري داشته باشد.
چيزها ديدم در روي زمين:
كودكي ديدم ماه را بو مي‌كرد
قفسي بي‌در ديدم كه در آن روشني پر پر مي‌كرد
نردباني كه ازآن عشق مي‌رفت به بام ملكوت
من زني را ديدم نور در هاون مي‌كوبيد
ظهر در سفره آنان نان بود سبزي بود، دوري شبنم بود
كاسه داغ محبت بود
من گدايي ديدم در به در مي‌رفت آواز چكاوك مي‌خواست
بره‌اي را ديدم بادبادك مي‌خورد
من الاغي ديدم يونجه را مي‌فهميد
در چراگاه نصيحت گاوي ديدم سير
شاعري ديدم هنگام خطاب به گل سوسن مي‌گفت شما. (5=- ص 278)
حاصل سخن آنكه در فاصله هزار ساله ميان منوچهري دامغاني و سهراب سپهري شعر و نقاشي با همه پيوستگي‌ها و گسستگي‌ها وامدار يكديگرند. در شعر منوچهري دامغاني تصويرگري اگرچه با محمل كلمات فراهم آمده است اما توجه به اشيا و عناصر طبيعت و توصيف دقيق جزئيات و بهره‌گيري از حواس مادي انسان بويژه حس بينايي نگاه او را به نگاه نقاشي زبردست بدل كرده است كه افزون بر رنگ‌ها از شكل هندسي اشيا در آفرينش تصاوير خويش بهره‌ برده است و بيش از آنكه انديشه و ذهنيات خود را به دنياي پيرامون سرايت دهد با نگاهي برون‌گرا و توصيفي به بيان جهان آن‌گونه كه هست پرداخته است.
اما در شعر سپهري انديشه و يافته‌هاي دروني و وجداني مقدم بر جهان طبيعت است و در واقع جستجوي او در جهان بيرون براي يافتن اجزاي آن كليتي است كه او پيش ازآن يافته و به آن ايمان دارد.
به اين ترتيب بسياري از عناصر محسوس و كميت‌هاي مادي در تصويرگري‌هاي شاعرانه او در سايه كليات و دنياي دروني شاعر قرار گرفته‌اند. شايد از همين جاست كه سرور و شادماني در شعر منوچهري طبيعي و مستمر و بدون بيم از گذر زمان و انقطاع و هجران است. اما در شعر سپهري به رغم همه تاكيدها و توصيه‌هايش شادماني و برخورداري ناپايدار است و هراس از ناشناخته‌ها و بويژه گذر زمان اندوهي پيوسته را چونان غباري بر شادي‌هاي زودگذر او نشانده است.
گزافه نيست اگر بگوييم كه منوچهري دامغاني  شاعري است كه نقاشانه به جهان مي‌نگرد و سپهري نقاشي است كه شاعرانه مي‌بيند و سخن مي‌گويد و نقش مي‌آفريند.
فهرست منابع:
1- تاريخ ادبيات- دكتر توفيق سبحاني- چاپ چهارم تهران 1372
2- صور خيال در شعر فارسي- دكتر محمدرضا شفيعي كدكني
3- معني هنر- هر برت ريد- ترجمه نجف دريابندري
4- باغ تنهايي (يادنامه سهراب سپهري)
5- هشت كتاب سهراب سپهري
6- اتاق آبي- سهراب سپهري
7- ديوان منوچهري دامغاني به كوشش محمد دبيرسياقي


برچسب‌ها: نقد ادبی, اشعار جاوید, شعر تنهایی, دلتنگی شاعرانه
+ تاريخ جمعه بیست و ششم شهریور ۱۳۸۹ساعت نويسنده مسافر |

 

 

سپهري در صداي پاي آب از ويژگي هاي زبان كمتر از تصوير بهره مي گيرد و بيشتر به ايماژها تكيه دارد و در اين تصوير ها انديشه ي سپهري را كمتر مي توان گشود . سپهري در صداي پاي آب از واژه هاي معمول و مرسوم و متداول شعر بهره مي گيرد ، همان واژه هايي كه در كار ديگر شاعران يافت در مفهوم رايج خود بهره نمي برد و در ساختمان شعر خود از واژه ها با مفاهيم گسترده تر و رنگين تر كه گاهي غريب به نظر مي رسند ، سود مي برد .

 
 

مثال : در مصرع (( من وضو با تپش پنجره ها مي گيرم )) هر واژه اي را كه انتخاب مي كنيم مفهوم اصلي خود را در كنار ساير واژه ها از دست مي دهد . تا كنون پنجره مظهر نور و روشني در كار شاعران بوده است يا روزني كه بتوان آن طبيعت را نگريست ، تازه شد ، جان گرفت و ... ولي سپهري او را در مفهوم ديگري در كنار ساير واژه ها به كار برده كه در ساختمان شعر ، مفهوم قبلي و اصلي خود را از دست داده است و براي رسيدن به مفهوم جديد آن به تأويل نيازمند است ؛ ساير واژه ها نيز چنين اند . از اين جهت است كه زبان سپهري با مفهوم همگوني ندارد  و از اين زوايه مي توان گفت شاعر مبدع و خلاق است و استفاده از اين نوع تكنيك زباني ، دريافت شعر سپهري را در صداي پاي آب محتاج شرح ، تامل و تفكر كرده است و لذا اگر مفاهيمي كه سپهري با تردستي خاص به واژه هايش بخشيده است از آنها بگيريم ، واژه ها عادي و فسرده مي گردند . موسيقي شعر  در صداي پاي آب دلنشين و پر تاثير است و وزن ، تكرار (( فعلاتن )) مي باشد كه يكي از بحرهاي رايج و خوش آهنگ شعر پارسي در رمل مخبون است .

 

واژه ها عاميانه هستند ، ولي در مجموع بسيار ادبي و پر تاثيراند . تشبيه ها بخصوص تشبيه بليغ گاهي وجه شبه در آن گم مي شود و خوانندگان خاص مي توانند به زور براي آن وجه شبه خلق كنند ، (( خوب مي دانم ، حوض نقاشي من بي ماهي است )) (1

 

استعاره ها ، رنگين ، ابتكاري و پي در پي اند . صنعت تشخيص شعر او را زنده ، متحرك و جاندار ساخته است . همه ي اين عوامل زباني ، زيبايي شعر سپهري را به اعماق جان خواننده مي برند و لذت بخشي شعر را دو چندان مي سازند كه گاهي خواننده فقط آهنگ شعر را مي شنود و از معنا غافل مي شود . در شعر صداي پاي آب ، سپهري به زندگي خود اشاره دارد . از نظر معنا به مسائل عرفاني كه در سفرهايش ( آفاقي و انفسي ) اندوخته ، گرايش نشان مي دهد . شاعر در اينجا به طبيعت اشياء نزديك مي شود و گاهي خود را با اشياء مي نگرد . حال اشياء را بيشتر در نظر مي آورد و خواننده را با افكار ايده آل خود لحظه اي همراه مي سازد ، ولي چون بر انگيختگي در كلام لحظه اي و زودگذر است ، همه نمي توانند در عمق آن لحظه ها سپهري را دائماً همراهي كنند ؛ يافتن سپهري در معني بيش از لفظ خواننده را به دردسر مي اندازد و از اين جهت فقط ظاهر كلام آرام بخش است و معنا غريب و پي بردن به انديشه او احتياج به تفكر دارد و خواننده هاي خاص خود را مي طلبد .

 

در شعرهاي سپهري عموماً از موضوعات اجتماعي خاص خبري نيست به همين دليل شاعر را (( برج عاج نشين )) لقب داده اند ، گرچه اين قضاوت نتيجه ي تاثر لحظه هاي تاريخي خاص است ولي عموماًشاعران و نويسندگان را با خود همگام مي كند و انحراف از آن مايه داوري هايي مي شود كه نمي توان بر آن صحه گذاشت2 ، زيرا شاعر در برابر چنين جرياناتي به احساسات خود توجه ندارد ، بلكه احساسات خود را با جريان ها همراه مي سازد و اين چنين است كه شعر را از مياه اصلي زايش كه لحظه هاي برانگيختگي احساس در هيكل كلام است ، دور مي سازد و حالت تصنعي بر شعر سايه مي اندازد .

 

هنر ، عريانش بهتر است و سپهري در شعر به هنر عريان دست يافته است . مي ماند مسئوليت شعر حوزه هاي فعاليت اجتماعي گوناگونند و سپهري بار مسئوليت عظيم حفظ ميراث فرهنگي ، عرفاني ما را كه يكبار در گذشته توانسته بود در لحظه هاي حساس تاريخي حمله مغولان ، ملتي را به سرافرازي برساند ، در شكل جديد به دوش مي كشد .

 

هنر سپهري محل تلاقي و گره خوردگي نقاشي و شعر است . او هر چه مي سرايد ، نقاشي مي كند و هر آنچه نقاشي مي كند ، مي سرايد . سپهري با ظريف ترين اشكال هنر ( شعرو نقاشي ) كه بيشتر انگيزاننده اند سرو كار ارد . به همين دليل است كه مي سرايد :

 

به سراغ من اگر می آیید/ نرم وآهسته بیایید/مبادا که ترک بر دارد/ چینی نازک تنهایی من

 

سپهري در اينجا هنر را عريان مي خواهد و به عرياني هنر نيز دست يافته است . سپهري اين شعر ( صداي پاي آب ) را بر تسلاي مادر در مرگ پدر سروده است ، گرچه از كاشان و محل زاد خود مي گويد ، اما شاعري جهان وطني است .

 

اهل كاشانم ، اما / شهر من كاشان نيست

 

***

 

اهل كاشانم / روزگارم بد نيست

 

سپهري اتوبيوگرافي خود را مي نويسد ، از روزگار خود حرف مي زند و راضي است .

 

تكه ناني دارم ، خرده هوشي ، سر سوزن ذوقي .

 

سپهري در اين مصرع شكسته نفسي  مي كند ، اما در واقع مي فهماند كه ذوق دارد و پر از مايه هاي شعري است . (( و اما بنعمه ربك فحدت ))   ( قرآن كريم )

 

مادري دارم ، بهتر از برگ درخت

 

تصوير زن در شعر سپهري محدود و منحصر مي باشد ؛ مادرش باطراوت ، مايه روشني ، رويش و حتي لطيف و ظريف و دوست داشتني است .

 

دوستاني ، بهتر از آب روان

 

دوستانش با صفا ، پاك ، زلال ، بي رنگ و پر جنب و جوشند .

 

و خدايي كه در اين نزديكي است / لاي اين شب بوها ، پاي آن كاج بلند .

 

(( نحن اقرب اليه من حبل الوريد ))  ( قرآن كريم )

 

سپهري خدا را در همه جا مي بيند ، چون آفرينش او را مي بيند و از اثر به موثر پي مي برد .

 

(( تضاد ميان كاج و شب و شب بو به لحاظ كوتاهي و بلندي حائز اهميت است )) 3

 

برگ درختان سبز در نظر هوشيار                             هر ورقش دفتريست معرفت كردگار

 

                                                                                                (( سعدي ))

 

من مسلمانم / قبله ام يك گل سرخ

 

گل سرخ به جهت زيبايي ، به نمادي تبديل شده است كه مورد توجه است ، مانند قبله كه مورد توجه و روي آوري است .

 

جا نمازم چشمه ، مهرم نور

 

جانماز من پاك و روشن است و مهر من نيز روشنايي و پاكي است . شاعر به طبيعت چون دست كار خداست احترام قائل است و سجده مي برد .

 

دشت ، سجاده ي من

 

تمام زمين محل عبادت من است .

 

بر سجده ي احساس بنفشه است ، نشاني

 

سجاده يسبزي كه به الوند گشوده است .

 

                                      (( زكرياي اخلاقي ))

 

من وضو با تپش پنجره ها مي گريم

 

شاعر با نور و پاكي و روشني وضو مي سازد . تپش پنجره ها محل تامل است . روشني را جاندار و جاري تصور كرده است كه باعث تپش پنجره هاست .

 

در نمازم جريان دارد ماه ، جريان دارد طيف

 

سنگ از پشت نمازم پيداست

 

نماز من سرشار از زلالي و پاكي است و با اخلاص خوانده مي شود . سعدي نمازي را كه با خلوص خوانده نشود ، مي ستايد و مي گويد :

 

چه نماز باشد آن را كه تو در خيال باشي

 

نو ضنم نمي گذاري كه مرا نماز باشد .

 

                                                (( سعدي ))

 

من نماز را وقتي مي خوانم كه اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته ي سرو

 

من نمازم را پي تكبيره الاحراف علف مي خوانم

 

پي قد قامت موج

 

تمام موجودات عالم در حال تسبيح خداوندند و او همراه با تسبيح طبيعت خدار ا ستايش مي كند .

 

دوش مرغي به صبح مي ناليد

 

عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش

 

يكي از دوستان مخلص را

 

مگر آواز من رسيد به گوش

 

گفت باور نداشتم كه ترا

 

بانگ مرغي چنين كند مدهوش

 

گفتم : اين شرط آدميت نيست

 

مرغ تسبيح خوان و من خاموش

 

                                                (( سعدي ))

 

كنون كه در چمن آمد گل ز عدم به وجود

 

بنفشه در قدم او نهاد سر به سجود

 

                                                (( حافظ ))

 

اهل كاشانم

 

پيشه ام نقاشي است :

 

گاه گاهي قفسي مي سازم با رنگ ، مي فروشم به شما

 

تا به آوازم شقايق كه در آن زنداني است

 

دل تنهايي تان تازه شود .

 

از ابزارهاي نقاشي در شعر استفاده كرده است . سهراب مي خواهد قفسي نقاشي كند كه شقايقي در آن است و مي تواند آواز بخواند ، اما چنين نقاشي فقط در عالم خيال امكان پذير است . اين طغيان خيال است كه چنين تصويري را در رگ احساس شاعر پديد آورده است و در واقع شاعر با استفاده از مصالح شعري ، نقاشي كردن شقايق زنداني در قفس كه توان خواندن دارد را براي خواننده مصور ساخته است و شعر  نقاشي آنچنان با هم نزديك مي شوند كه خواننده در نگاه اول متوجه هنجار شكني شاعر نمي شود ، ولي پس از تأمل مي داند كه چنين كاري امكان ندارد .

 

چه خيالي ، چه خيالي ... مي دانم

 

پرده ام بي جان است

 

خوب مي دانم حوض نقاشي من بي ماهي است ...

 

در اين مصراع ها شاعر چنين پديده اي را فقط خيال مي داند و خواننده را با خود همگام مي كند تا خيالش راخت شود . به نظر مي رسد اين مصرع ها اضافي خلق شده اند و خواننده را از اوج خوشي احساس فرود مي آورد و بهتر بود كه اين مصراع ها را نمي آفريد ، زيرا مصراع هاي قبل سپهري را بعنوان شاعر نقاش و نقاش شاعر در زيباترين وجه ممكن معرفي مي كنند و خواننده را براي رسيدن به مفهوم به تأمل مي اندازند و اين شعر تر است .

 

البته واژه هاي (( پرده ام )) محل انديشه و تفكر است ، زيرا با علم بر اينكه سهراب نقاش است و نقاشي و شعر و موسيقي در برخي از تراوش هاي انديشه شاعر به هم نزديك مي شوند ، مي توان (( پرده )) را به عنوان موسيقي و مجازاً شعر سپهري دانست و (( شقايق )) نيز خود سپهري كه در قفس شعر و نقاشي خود گرفتار است و اين دست آموخته ي قفس شعر و نقاشي به دنياي خود عادت كرده است و سر خوشي هايي دارد و زمزمه هايي مي كند ( شعر مي سرايد ) تا دل تنهايي خوانندگان شعرش تازه شود و در اين صورت پرده را مي توان بدل گرفت از ساختن قفسي با رنگ ( يعني همان شعر ) كه شقايقي (سپهري ) در آن زنداني است و آواز مي خواند ؛ ( كه ساختن چنين قفسي جز در عالم شعر ميسر نيست )

 

پيكاسو مي گويد : (( مي خواهم قوطي كبريتي بكشم كه هم قوطي كبريت باشد و هم خفاش )) 4

 

من نمي دانم

 

كه چرا مي گويند ، اسب حيوان نجيبي است ، كبوتر زيباست

 

و چرا در قفس هيچ كسي كركس نيست

 

گل شبدر چه كم از لاله قرمز دارد ؟

 

چشم ها را بايد شست ، جور ديگر بايد ديد

 

در عرفان مرز زيبا شناختي شكسته مي شود . سپهري مي گويد بايد اشياء را بدون سابقه ي قبلي خود و حتي بعدي ديد ، حال آنها را بايد در نظر گرفت ، زشتي ها و زيبايي ها قرار دادي هستند و اعتباري ؛ پس بايد بدون توجه به قضاوت گذشتگان درباره اشياء به آنها نگريست و بدانيم كه هيچكدام از اين اشياء را نمي توان از طبيعت دور كرد و يا حذف نمود ، پس ما بايد نگاه خود را عوض كنيم و چشم ها را بشوييم و جور ديگر ببينيم . اندره ژيد نويسنده ي معروف فرانسوي مي گويد : (( بكوش تا عظمت در نگاه تو باشد ، نه در آنچه بدان مي نگري . ))

 

كار ما شايد اين است

 

كه در (( افسون )) گل سرخ شناور باشيم

 

شگفت ترين و اصلي ترين پيام شعر در اين دو سه مصرع نهفته است . ما نمي توانيم به كنه هستي برسيم ، پس بايد با عشق به هستي از مرز ديده ها و شنيده ها بگذريم و در جاذبه هاي حيات و آفرينش خدا حركت كنيم . آنگاه همه ي كثرت ها را وحدت مي بينيم و ديگر كثرتي وجود ندارد كه ما آن را گوناگون ، زشت و زيبا تصور كنيم . ( كثرت در عين وحدت و وحدت در عين كثرت)

 

پشت دانايي اردو بزنيم

 

از مرزعقل كه در نظر عرفا حيرت محض است بگذريم و به سرزمين عشق وارد شويم . عقلا حيرت عقل دارند و عرفا حيرت قلب ، قصد عقلا اثبات حق است و قصد عرفا وصول به حق .

 

درس ورق و حكمت چون نيست بجز حيرت

 

دف تر كن و دفتر را بر طاق دبستان نه

 

                                                          (( حافظ ))

 

دعواي هميشگي عارف است و عاقل

 

دست در جذبه يك برگ بشوييم و سرخوان برويم

 

به نزد آنكه جانش در تجلي است .

 

همه عالم كتاب حق تعالي است .

 

                                                (( محمود شبستري ))

 

شاعر همه ی مضمون هاي عرفاني گذشتگان عارف و شاعر را با زباني نو و بديع عرضه داشته است .

 

 صبح ها وقتي خورشيد در مي آيد ، متولد بشويم ،

 

هيجان ها را پرواز دهيم .

 

هر روز در كار نو شدن باشيم و ديدمان نسبت به جهان هستي

 

ديدي نو و زايا باشد و شك و ترديد گذشته را رها كنيم .

 

روي ادراك فضا ، رنگ ، صدا ، پنجره ، گل نم بزنيم .

 

همه اشياء و متعلقات آنها را با طراوت و شاداب بخواهيم .

 

آسمان را بشناسيم ميان دو هجاي (( هستي ))

 

شاعر از واژه ي هستي كه دو هجا دارد ، نوعي تناسب معنايي ايجاد كرده است . نشاندن آسمان ميان و هجاي هستي بسيار گريزان و دور از انتظار احساس و درك آدمي است ، همانگونه كه (( روي ادراك فضا ، رنگ و ... و ... گل نم زدن )) . همه ي اين بازي هاي زباني توأم با احساس شاعرانه ، اصطلاحات عرفاني كهنه و گذشته را تازه و نو مي سازد و همان مفهوم لحظه هاي عرفاني و زود گذر و فرار گذشته را تداعي مي كند كه عرفا مي گفتند : بايد (( وقت )) را نگه داشت .

 

ريه را از ابديت پر و خالي بكنيم

 

لحظه هاي سرخوش پرواز وجود را با ابديت گره بزنيم ( هستي انسان و حيات او با دم و بازدم هايي است كه انجام مي گيرد ) ،سهراب لحظه هاي حيات آدمي را سرشار از ابديت مي خواهد .

 

با دانش را از دوش پرستو به زمين بگذاريم .

 

(( پرستو از پرندگان مقدس است و مردم به آن ( حاج حاجي )مي گويند . پرستو از فرستادن به معني رسول است  فرسته ( فرستاده شده ) فرشته ، پس حامل وحي و دانش است . بايد پيام را از فرشته گرفته و آن پيام هجرت است . )) 5

 

سهراب هجرت از خود را مي خواهد ، معتقد است كه پيام را بايد از پرستو گرفت . پرستو استعاره از وجود آدمي است و چون بدون قرينه در جمله آمده است ، مشبه به آن به سختي قابل حدس است

 

نام را باز ستانيم از ابر ،

 

از چنار ، از پشه ، ازتابستان

 

روي پاي تر باران به بلندي محبت برويم ،

 

در به روي بشر و نور گياه و حشره باز كنيم .

 

صعود به قله ي كمال و يگانگي و يگانه ديدن ، زيرا همه ي موجودات ، آفرينش خداي يگانه اند .

 

(( پاي تر باران )) استعاره مكنيه ي ديگري كه دكتر شميسا مي گويد و بهتر است آن را آنميسم بپنداريم .

 

كار ما شايد اين است

 

كه ميان گل نيلوفر و قرن

 

پي آواز حقيقت برويم

 

گل نيلوفر رمز عرفان است ، پس در تعارض ميان پديده هاي عصر حاضر و عرفان كار ما اين است كه به حقيقت ها گوش دهيم .

 

 


پي افزودها :

 

1- ر . ك نقد شعر ، سهراب سپهري ، دكتر سيروس شميسا ، ص 51

2- براي اطلاع بيشتر ر . ك قصه سهراب و نوشدارو ، شاهرخ مسكوب

3- ر. ك كتاب فارسي 1 و 2 پيش دانشگاهي

4- ر. ك نقد شعر ، سهراب سپهري ، دكتر سيروس شميسا ، ص 51-50

5- ر . ك مأخذ پيشين ص116

 

برچسب‌ها: صدای سهراب سپهری, آب مرد دریا, تصویر شاعر زن همسایه, نگاه سهراب
+ تاريخ سه شنبه دوم شهریور ۱۳۸۹ساعت نويسنده مسافر |