من نمی دانم که چرا می گویند: اسـب حیوان نجیبی اسـت و کبوتر زیباسـت وچـرا در قـفـس هـیچ کسی کرکـس نیسـت گل شـبدرچه کم ازلالهء قـرمـز دارد چشـمها را باید شـسـت جور دیگر باید دیـد واژه ها را باید شـسـت واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشـد
اگر به سـاخـت وپـرداخت این شـعـر دقیق شویم، به نیکویی در می یابیم که سـپهری در زمرهء شـاعـرانی قرار ندارد که در شـعـر گفـتن وسـواس به خرج می دهـنـد وبه بلـند پـروازی های زیبایی شـناسـانه دسـت می یازند. چرا که شـعـر او به سـبب هـمین سـاده گی و روانی وبی تکلفی زیباسـت و همانطور که به ذهـن می آید همانطور هم در ذهـن جاری می شـود. به عـبارهء دیگـر شـعـر سـپهری مانندآن گونه شـعـرهایی نیسـت که چندین معـنا داشـته باشـد ویا نیاز به تفـسـیر و تأویل اهل فن. هرچند که شـعـر اولبریز اسـت ازترکیب و تصویر و نماد وسـمبول. و زبان هم همان زبان متداول امروز، همان زبان فروغ. دیگر این که شـعر سـپهری، جاده یی در طبیعـتی زیباسـت که رهـرو آن را فـرصت تماشـا نیسـت درسـت برخلاف شـعـر نیما.همان طوری که محمد حقوقی می گوید" ... « صدای پای آب » و « مسـافر » سـپهری، شـما را، هـمراه با" آب" و" مسـافـر" می برد و" مـرغ آمیـن " و " ناقوس " نیما، شـما را می نشـاند و به فکر وا می دارد. سـپهری می گوید حـس کن وبرو. نیما می گوید بنشـین وبیندیش. »
دراین برشـپاره نیز می بینیم که سـپهری بدون آن که تقلا کند یا در پی ایجاز زبان شـعـری خاصی باشـد با هـمیـن زبان متـداول امروز اندیشـه هایش را صاف وسـاده بیان می کند و از خلال بلورواژه های" شـسـته" جهان را با نگاهی تر وتازه می بیند. در این شـعـر، سـپهری دیدگاه خود را در باره خوب وبد وزشـت وزیبا به روشـنی بیان می کند و می گوید که از دید او بدی و خوبی در میان نیسـت. بـد وخوب وزشـت وزیبا مربوط به ما اسـت. مربوط به آنچه که در ذهـن ما می گذرد و ما به بدون هـیچ دلیل و انگیزه یی، تصور می کنیم که کبوتر زیباسـت و کرکس زشـت. یا لالهء سـرخ زیباتر از گل شـبدر اسـت: نگـرشی ازروی عـرف وعادت وسـنت.
دکـتر سـیـروس شـمیسـا در بارهء مبنای عـرفانی نگاه سـهراب سـپهری به ارزشـهای زنده گی می نویسـد: « ... من نمی دانم که سـهراب سـپهری تا چه حّد با آرا و عـقاید عارف معـروف معاصر هـندی کریشـنا مورتی آشـنا بوده است. امّا فلسـفه اوبسـیار نزدیک به فلسـفه کریشـنا مورتی اسـت... واین اشـتراک فکری گاهی به حّدی اسـت که می توان احتمال داد که سـپهری با آثار کریشـنامورتی یا منابع فکری او از قبیل تفکرات کهن هـندی و ژاپنی و چینی مأنوس بوده اسـت وبه نظر می رسـد که در شـعر " مسـافـر" به او اشـاراتی هم کرده باشـد. اسـاس فلسـفهء کریشـنا مورتی این اسـت که درک ما از پدیده های پـیـرامون ما باید تازه و به دور از معارف و شـناخت های موروثی باشـد وفقط در این صورت اسـت که درسـت می بینیم ... نباید بیـن نگرنده و ونگریسـته فاصله باشـد. فاصله، حاصل پیشـداوری های ماسـت. با دید موروث از گذشته ها، به شی نگریسـتن است. اگر با چشـم گذشـته ها به شی نگاه کنیم، آن را چنان که باید نمی بینیم و با چشـم وذهـن دیگران که که در غـبار قـرون و دهور گم شـده اند آن را بد و یا خوب می بینیم. مرده ریگ هفـت هزار سـاله گان را که پـر از حب وبغض هاسـت به شی حمل می کنیم. بی هـیچ دلیلی و انگـیزه یی، فقط به متابعـت از عرف، اسـب را حیوان نجیبی می پنداریم و کرکـس را زشت. »
بدینترتیب می بینیم که سـپهری به مدارج بلند اشـراق می رسـد و هـمه چیز را خوب می بیند. خوب مطلق و زنده گی در نظر او دیگر کثیف نیست. بد وزشـت نیسـت. چراکه نوع دیدن و نگاه کردن او اکنون چنان فرق کرده اسـت که به تعـبیـر رضا براهـنی، به نوعی از خرد عارفانه رسـیده اسـت، و" دنیارا آنچنان نوازش کننده، نوازش شـده، رام وآرام وبرجلوه وزیبا ونیک می بیند که چشـم چپ بدبیـن و زشـت بیـن را می بندد، چشـم راسـت را خوش بینانه، مثـل نور افگنی بزرگ، به سـوی خطوط و رنگها و حالات خوب وزیبا می گشـاید.
امّا سـپهری در برابر منتقدان و مخالفـنش خم به ابرو نمی آورد و ملالی بردل نمی گیرد. سـکوت می کند و عکـس العملی از او سـر نمی زند چراکه او به پاکی، به صلح به زیبایی و به فداکاری و ایثار می اندیشد. وچنین به نظر می رسـد که او نیـز مانند " وان گوک" نقاش هالندی که در آخرین سـاعات زنده گی اش تنها خورشـید را می دید، آفتاب را می بیند و نور را و چراغ را و پـرنده و درخت و گل راو سـبزه را و لذت می برد، چراکه هم زمین و هم آسـمان را مال خود می پـنـدارد:
هـر کجا هـسـتم، باشـم،
آسـمان مال من اسـت.
پنجـره، فکر، هوا، عـشـق، زمیـن مال من اسـت.
چه اهـمیت دارد
گاه اگر می رویـنـد
قارچ های غـربت؟
شـاید به همین سـبب سـیروس طاهباز در مراسـم برگزاری هفـتاد وشـشـمین سـالگرد تولد او گفت: " او جان آفتاب بود. یک فـرشـته بود، معصوم و خوب و ماندنی ... و لیلی گلسـتان گفت: " افـسـوس نبودنش را نخوریم، چون هـسـت. سـهراب هـسـت وچه پـر بار.
برچسبها: داستان مرگ سهراب, سپهری در تاجیک, شعر زیبای سهراب سپهری قاب, خط سهراب زیباست
+
تاريخ سه شنبه یازدهم خرداد ۱۳۸۹ساعت نويسنده مسافر
|