سپهري در صداي پاي آب از ويژگي هاي زبان كمتر از تصوير بهره مي گيرد و بيشتر به ايماژها تكيه دارد و در اين تصوير ها انديشه ي سپهري را كمتر مي توان گشود . سپهري در صداي پاي آب از واژه هاي معمول و مرسوم و متداول شعر بهره مي گيرد ، همان واژه هايي كه در كار ديگر شاعران يافت در مفهوم رايج خود بهره نمي برد و در ساختمان شعر خود از واژه ها با مفاهيم گسترده تر و رنگين تر كه گاهي غريب به نظر مي رسند ، سود مي برد . مثال : در مصرع (( من وضو با تپش پنجره ها مي گيرم )) هر واژه اي را كه انتخاب مي كنيم مفهوم اصلي خود را در كنار ساير واژه ها از دست مي دهد . تا كنون پنجره مظهر نور و روشني در كار شاعران بوده است يا روزني كه بتوان آن طبيعت را نگريست ، تازه شد ، جان گرفت و ... ولي سپهري او را در مفهوم ديگري در كنار ساير واژه ها به كار برده كه در ساختمان شعر ، مفهوم قبلي و اصلي خود را از دست داده است و براي رسيدن به مفهوم جديد آن به تأويل نيازمند است ؛ ساير واژه ها نيز چنين اند . از اين جهت است كه زبان سپهري با مفهوم همگوني ندارد و از اين زوايه مي توان گفت شاعر مبدع و خلاق است و استفاده از اين نوع تكنيك زباني ، دريافت شعر سپهري را در صداي پاي آب محتاج شرح ، تامل و تفكر كرده است و لذا اگر مفاهيمي كه سپهري با تردستي خاص به واژه هايش بخشيده است از آنها بگيريم ، واژه ها عادي و فسرده مي گردند . موسيقي شعر در صداي پاي آب دلنشين و پر تاثير است و وزن ، تكرار (( فعلاتن )) مي باشد كه يكي از بحرهاي رايج و خوش آهنگ شعر پارسي در رمل مخبون است . واژه ها عاميانه هستند ، ولي در مجموع بسيار ادبي و پر تاثيراند . تشبيه ها بخصوص تشبيه بليغ گاهي وجه شبه در آن گم مي شود و خوانندگان خاص مي توانند به زور براي آن وجه شبه خلق كنند ، (( خوب مي دانم ، حوض نقاشي من بي ماهي است )) (1 استعاره ها ، رنگين ، ابتكاري و پي در پي اند . صنعت تشخيص شعر او را زنده ، متحرك و جاندار ساخته است . همه ي اين عوامل زباني ، زيبايي شعر سپهري را به اعماق جان خواننده مي برند و لذت بخشي شعر را دو چندان مي سازند كه گاهي خواننده فقط آهنگ شعر را مي شنود و از معنا غافل مي شود . در شعر صداي پاي آب ، سپهري به زندگي خود اشاره دارد . از نظر معنا به مسائل عرفاني كه در سفرهايش ( آفاقي و انفسي ) اندوخته ، گرايش نشان مي دهد . شاعر در اينجا به طبيعت اشياء نزديك مي شود و گاهي خود را با اشياء مي نگرد . حال اشياء را بيشتر در نظر مي آورد و خواننده را با افكار ايده آل خود لحظه اي همراه مي سازد ، ولي چون بر انگيختگي در كلام لحظه اي و زودگذر است ، همه نمي توانند در عمق آن لحظه ها سپهري را دائماً همراهي كنند ؛ يافتن سپهري در معني بيش از لفظ خواننده را به دردسر مي اندازد و از اين جهت فقط ظاهر كلام آرام بخش است و معنا غريب و پي بردن به انديشه او احتياج به تفكر دارد و خواننده هاي خاص خود را مي طلبد . در شعرهاي سپهري عموماً از موضوعات اجتماعي خاص خبري نيست به همين دليل شاعر را (( برج عاج نشين )) لقب داده اند ، گرچه اين قضاوت نتيجه ي تاثر لحظه هاي تاريخي خاص است ولي عموماًشاعران و نويسندگان را با خود همگام مي كند و انحراف از آن مايه داوري هايي مي شود كه نمي توان بر آن صحه گذاشت2 ، زيرا شاعر در برابر چنين جرياناتي به احساسات خود توجه ندارد ، بلكه احساسات خود را با جريان ها همراه مي سازد و اين چنين است كه شعر را از مياه اصلي زايش كه لحظه هاي برانگيختگي احساس در هيكل كلام است ، دور مي سازد و حالت تصنعي بر شعر سايه مي اندازد . هنر ، عريانش بهتر است و سپهري در شعر به هنر عريان دست يافته است . مي ماند مسئوليت شعر حوزه هاي فعاليت اجتماعي گوناگونند و سپهري بار مسئوليت عظيم حفظ ميراث فرهنگي ، عرفاني ما را كه يكبار در گذشته توانسته بود در لحظه هاي حساس تاريخي حمله مغولان ، ملتي را به سرافرازي برساند ، در شكل جديد به دوش مي كشد . هنر سپهري محل تلاقي و گره خوردگي نقاشي و شعر است . او هر چه مي سرايد ، نقاشي مي كند و هر آنچه نقاشي مي كند ، مي سرايد . سپهري با ظريف ترين اشكال هنر ( شعرو نقاشي ) كه بيشتر انگيزاننده اند سرو كار ارد . به همين دليل است كه مي سرايد : به سراغ من اگر می آیید/ نرم وآهسته بیایید/مبادا که ترک بر دارد/ چینی نازک تنهایی من سپهري در اينجا هنر را عريان مي خواهد و به عرياني هنر نيز دست يافته است . سپهري اين شعر ( صداي پاي آب ) را بر تسلاي مادر در مرگ پدر سروده است ، گرچه از كاشان و محل زاد خود مي گويد ، اما شاعري جهان وطني است . اهل كاشانم ، اما / شهر من كاشان نيست *** اهل كاشانم / روزگارم بد نيست سپهري اتوبيوگرافي خود را مي نويسد ، از روزگار خود حرف مي زند و راضي است . تكه ناني دارم ، خرده هوشي ، سر سوزن ذوقي . سپهري در اين مصرع شكسته نفسي مي كند ، اما در واقع مي فهماند كه ذوق دارد و پر از مايه هاي شعري است . (( و اما بنعمه ربك فحدت )) ( قرآن كريم ) مادري دارم ، بهتر از برگ درخت تصوير زن در شعر سپهري محدود و منحصر مي باشد ؛ مادرش باطراوت ، مايه روشني ، رويش و حتي لطيف و ظريف و دوست داشتني است . دوستاني ، بهتر از آب روان دوستانش با صفا ، پاك ، زلال ، بي رنگ و پر جنب و جوشند . و خدايي كه در اين نزديكي است / لاي اين شب بوها ، پاي آن كاج بلند . (( نحن اقرب اليه من حبل الوريد )) ( قرآن كريم ) سپهري خدا را در همه جا مي بيند ، چون آفرينش او را مي بيند و از اثر به موثر پي مي برد . (( تضاد ميان كاج و شب و شب بو به لحاظ كوتاهي و بلندي حائز اهميت است )) 3 برگ درختان سبز در نظر هوشيار هر ورقش دفتريست معرفت كردگار (( سعدي )) من مسلمانم / قبله ام يك گل سرخ گل سرخ به جهت زيبايي ، به نمادي تبديل شده است كه مورد توجه است ، مانند قبله كه مورد توجه و روي آوري است . جا نمازم چشمه ، مهرم نور جانماز من پاك و روشن است و مهر من نيز روشنايي و پاكي است . شاعر به طبيعت چون دست كار خداست احترام قائل است و سجده مي برد . دشت ، سجاده ي من تمام زمين محل عبادت من است . بر سجده ي احساس بنفشه است ، نشاني سجاده يسبزي كه به الوند گشوده است . (( زكرياي اخلاقي )) من وضو با تپش پنجره ها مي گريم شاعر با نور و پاكي و روشني وضو مي سازد . تپش پنجره ها محل تامل است . روشني را جاندار و جاري تصور كرده است كه باعث تپش پنجره هاست . در نمازم جريان دارد ماه ، جريان دارد طيف سنگ از پشت نمازم پيداست نماز من سرشار از زلالي و پاكي است و با اخلاص خوانده مي شود . سعدي نمازي را كه با خلوص خوانده نشود ، مي ستايد و مي گويد : چه نماز باشد آن را كه تو در خيال باشي نو ضنم نمي گذاري كه مرا نماز باشد . (( سعدي )) من نماز را وقتي مي خوانم كه اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته ي سرو من نمازم را پي تكبيره الاحراف علف مي خوانم پي قد قامت موج تمام موجودات عالم در حال تسبيح خداوندند و او همراه با تسبيح طبيعت خدار ا ستايش مي كند . دوش مرغي به صبح مي ناليد عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش يكي از دوستان مخلص را مگر آواز من رسيد به گوش گفت باور نداشتم كه ترا بانگ مرغي چنين كند مدهوش گفتم : اين شرط آدميت نيست مرغ تسبيح خوان و من خاموش (( سعدي )) كنون كه در چمن آمد گل ز عدم به وجود بنفشه در قدم او نهاد سر به سجود (( حافظ )) اهل كاشانم پيشه ام نقاشي است : گاه گاهي قفسي مي سازم با رنگ ، مي فروشم به شما تا به آوازم شقايق كه در آن زنداني است دل تنهايي تان تازه شود . از ابزارهاي نقاشي در شعر استفاده كرده است . سهراب مي خواهد قفسي نقاشي كند كه شقايقي در آن است و مي تواند آواز بخواند ، اما چنين نقاشي فقط در عالم خيال امكان پذير است . اين طغيان خيال است كه چنين تصويري را در رگ احساس شاعر پديد آورده است و در واقع شاعر با استفاده از مصالح شعري ، نقاشي كردن شقايق زنداني در قفس كه توان خواندن دارد را براي خواننده مصور ساخته است و شعر نقاشي آنچنان با هم نزديك مي شوند كه خواننده در نگاه اول متوجه هنجار شكني شاعر نمي شود ، ولي پس از تأمل مي داند كه چنين كاري امكان ندارد . چه خيالي ، چه خيالي ... مي دانم پرده ام بي جان است خوب مي دانم حوض نقاشي من بي ماهي است ... در اين مصراع ها شاعر چنين پديده اي را فقط خيال مي داند و خواننده را با خود همگام مي كند تا خيالش راخت شود . به نظر مي رسد اين مصرع ها اضافي خلق شده اند و خواننده را از اوج خوشي احساس فرود مي آورد و بهتر بود كه اين مصراع ها را نمي آفريد ، زيرا مصراع هاي قبل سپهري را بعنوان شاعر نقاش و نقاش شاعر در زيباترين وجه ممكن معرفي مي كنند و خواننده را براي رسيدن به مفهوم به تأمل مي اندازند و اين شعر تر است . البته واژه هاي (( پرده ام )) محل انديشه و تفكر است ، زيرا با علم بر اينكه سهراب نقاش است و نقاشي و شعر و موسيقي در برخي از تراوش هاي انديشه شاعر به هم نزديك مي شوند ، مي توان (( پرده )) را به عنوان موسيقي و مجازاً شعر سپهري دانست و (( شقايق )) نيز خود سپهري كه در قفس شعر و نقاشي خود گرفتار است و اين دست آموخته ي قفس شعر و نقاشي به دنياي خود عادت كرده است و سر خوشي هايي دارد و زمزمه هايي مي كند ( شعر مي سرايد ) تا دل تنهايي خوانندگان شعرش تازه شود و در اين صورت پرده را مي توان بدل گرفت از ساختن قفسي با رنگ ( يعني همان شعر ) كه شقايقي (سپهري ) در آن زنداني است و آواز مي خواند ؛ ( كه ساختن چنين قفسي جز در عالم شعر ميسر نيست ) پيكاسو مي گويد : (( مي خواهم قوطي كبريتي بكشم كه هم قوطي كبريت باشد و هم خفاش )) 4 من نمي دانم كه چرا مي گويند ، اسب حيوان نجيبي است ، كبوتر زيباست و چرا در قفس هيچ كسي كركس نيست گل شبدر چه كم از لاله قرمز دارد ؟ چشم ها را بايد شست ، جور ديگر بايد ديد در عرفان مرز زيبا شناختي شكسته مي شود . سپهري مي گويد بايد اشياء را بدون سابقه ي قبلي خود و حتي بعدي ديد ، حال آنها را بايد در نظر گرفت ، زشتي ها و زيبايي ها قرار دادي هستند و اعتباري ؛ پس بايد بدون توجه به قضاوت گذشتگان درباره اشياء به آنها نگريست و بدانيم كه هيچكدام از اين اشياء را نمي توان از طبيعت دور كرد و يا حذف نمود ، پس ما بايد نگاه خود را عوض كنيم و چشم ها را بشوييم و جور ديگر ببينيم . اندره ژيد نويسنده ي معروف فرانسوي مي گويد : (( بكوش تا عظمت در نگاه تو باشد ، نه در آنچه بدان مي نگري . )) كار ما شايد اين است كه در (( افسون )) گل سرخ شناور باشيم شگفت ترين و اصلي ترين پيام شعر در اين دو سه مصرع نهفته است . ما نمي توانيم به كنه هستي برسيم ، پس بايد با عشق به هستي از مرز ديده ها و شنيده ها بگذريم و در جاذبه هاي حيات و آفرينش خدا حركت كنيم . آنگاه همه ي كثرت ها را وحدت مي بينيم و ديگر كثرتي وجود ندارد كه ما آن را گوناگون ، زشت و زيبا تصور كنيم . ( كثرت در عين وحدت و وحدت در عين كثرت) پشت دانايي اردو بزنيم از مرزعقل كه در نظر عرفا حيرت محض است بگذريم و به سرزمين عشق وارد شويم . عقلا حيرت عقل دارند و عرفا حيرت قلب ، قصد عقلا اثبات حق است و قصد عرفا وصول به حق . درس ورق و حكمت چون نيست بجز حيرت دف تر كن و دفتر را بر طاق دبستان نه (( حافظ )) دعواي هميشگي عارف است و عاقل دست در جذبه يك برگ بشوييم و سرخوان برويم به نزد آنكه جانش در تجلي است . همه عالم كتاب حق تعالي است . (( محمود شبستري )) شاعر همه ی مضمون هاي عرفاني گذشتگان عارف و شاعر را با زباني نو و بديع عرضه داشته است . صبح ها وقتي خورشيد در مي آيد ، متولد بشويم ، هيجان ها را پرواز دهيم . هر روز در كار نو شدن باشيم و ديدمان نسبت به جهان هستي ديدي نو و زايا باشد و شك و ترديد گذشته را رها كنيم . روي ادراك فضا ، رنگ ، صدا ، پنجره ، گل نم بزنيم . همه اشياء و متعلقات آنها را با طراوت و شاداب بخواهيم . آسمان را بشناسيم ميان دو هجاي (( هستي )) شاعر از واژه ي هستي كه دو هجا دارد ، نوعي تناسب معنايي ايجاد كرده است . نشاندن آسمان ميان و هجاي هستي بسيار گريزان و دور از انتظار احساس و درك آدمي است ، همانگونه كه (( روي ادراك فضا ، رنگ و ... و ... گل نم زدن )) . همه ي اين بازي هاي زباني توأم با احساس شاعرانه ، اصطلاحات عرفاني كهنه و گذشته را تازه و نو مي سازد و همان مفهوم لحظه هاي عرفاني و زود گذر و فرار گذشته را تداعي مي كند كه عرفا مي گفتند : بايد (( وقت )) را نگه داشت . ريه را از ابديت پر و خالي بكنيم لحظه هاي سرخوش پرواز وجود را با ابديت گره بزنيم ( هستي انسان و حيات او با دم و بازدم هايي است كه انجام مي گيرد ) ،سهراب لحظه هاي حيات آدمي را سرشار از ابديت مي خواهد . با دانش را از دوش پرستو به زمين بگذاريم . (( پرستو از پرندگان مقدس است و مردم به آن ( حاج حاجي )مي گويند . پرستو از فرستادن به معني رسول است فرسته ( فرستاده شده ) فرشته ، پس حامل وحي و دانش است . بايد پيام را از فرشته گرفته و آن پيام هجرت است . )) 5 سهراب هجرت از خود را مي خواهد ، معتقد است كه پيام را بايد از پرستو گرفت . پرستو استعاره از وجود آدمي است و چون بدون قرينه در جمله آمده است ، مشبه به آن به سختي قابل حدس است نام را باز ستانيم از ابر ، از چنار ، از پشه ، ازتابستان روي پاي تر باران به بلندي محبت برويم ، در به روي بشر و نور گياه و حشره باز كنيم . صعود به قله ي كمال و يگانگي و يگانه ديدن ، زيرا همه ي موجودات ، آفرينش خداي يگانه اند . (( پاي تر باران )) استعاره مكنيه ي ديگري كه دكتر شميسا مي گويد و بهتر است آن را آنميسم بپنداريم . كار ما شايد اين است كه ميان گل نيلوفر و قرن پي آواز حقيقت برويم گل نيلوفر رمز عرفان است ، پس در تعارض ميان پديده هاي عصر حاضر و عرفان كار ما اين است كه به حقيقت ها گوش دهيم .
پي افزودها :
1- ر . ك نقد شعر ، سهراب سپهري ، دكتر سيروس شميسا ، ص 51 2- براي اطلاع بيشتر ر . ك قصه سهراب و نوشدارو ، شاهرخ مسكوب 3- ر. ك كتاب فارسي 1 و 2 پيش دانشگاهي 4- ر. ك نقد شعر ، سهراب سپهري ، دكتر سيروس شميسا ، ص 51-50 5- ر . ك مأخذ پيشين ص116 برچسبها: صدای سهراب سپهری, آب مرد دریا, تصویر شاعر زن همسایه, نگاه سهراب
+
تاريخ سه شنبه دوم شهریور ۱۳۸۹ساعت نويسنده مسافر
|
|