روزی خواهم آمد..
خواهم آمد، گل یاسی به گدا خواهم داد زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید کور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ دوره گردی خواهم شد، کوچه را خواهم گشت، جار خواهم زد: آی شبنم، شبنم، شبنم رهگذاری خواهد گفت: راستی را شب تاریکی است کهکشانی خواهم دادش روی پل دخترکی بی پاست، دب اکبر را بر گردن او خواهم آویخت.
شاید در میان چهره های معاصر، چهره ای عجیب تر، آرامتر و شورانگیزتر از سهراب سپهری نیابیم، مردی که ابعاد شعری، نقاشی ها، اندیشه و عرفانش دوستداران و منتقدانی متفاوت داشته و دارد و آغاز اردیبهشت همیشه بهانه دوباره ای است تا سراغ او برویم.
سرعت اوج گرفتن سهراب از مجموعه های: مرگ رنگ و زندگی خواب ها تا صدای پای آب، مسافر، حجم سبز و سرانجام انتهای دلخواه و فواره مانندش در مجموعه «ماهیچ، ما نگاه» کلاه از سر برمی اندازد و این سیر عاشقانه دوستانی را که به شعرش دست یافته اند و صداقت زندگی و شعر سهراب را دریافته اند، به تحسین می کشاند و دیگرانی هم که شعر او را درک نکرده بودند و تراکم تصاویر و تعابیر برایشان دور از ذهن و دسترس می نمود و یا کسانی که گام های اول شعر را با سهراب شروع کرده بودند اما رفته رفته نبوغ و جهانبینی روشن او زمین گیرشان کرده بود، تیغ نقدهای آن چنانی را در پشت پرده تیز می کردند و چه کم یافت می شدند آنانی که هم اهل شناخت فنون و صنایع ادبی باشند و هم اهل ذوقی که از لابه لای، کتاب های مکرر نوشتن، فراغتی یافته باشند تا در خلوت خویش سهراب را صمیمی تر شناخته و از قضا از شعر معاصر خارج از دانشگاه نیز خبری داشته باشند و این همه شناخت سپهری را که خود جمع لطایف بود دشوار کرده بود.
اما در این بین عمده ایرادهایی که بر شعر و اندیشه سهراب گرفته شده چنین است:
نبود انسجام، ترکیبات دور از ذهن، منطق حسی نه منطق شعری، لوسی و بی نمکی، حرفی بودن نه ساختاری، نبود محور عمودی در شعر، بی تفاوتی نسبت به جامعه و اطرافش و تاثیر اندیشه هندی کریشنا مورتی و ذن بودایی در شعر سهراب.
اما قبل از این که به بررسی این انتقادها در شعر سهراب بپردازیم، خالی از لطف نخواهد بود که به زبانی ساده و کوتاه- کمی ساده تر و کوتاه تر از خود سهراب- یکی از شعرهای مجموعه «حجم سبز» با نام «واحه ای در لحظه» را با هم مرور کنیم تا هم جوابی به این انتقادها باشد و هم کلید واژه ای باشد برای آن هایی که دوست دارند شعرهای سهراب را با دقت و لذت بیشتری بخوانند.
«به سراغ من اگر می آیید
پشت هیچستانم»
سهراب به هیچ بودن خودش در مقابل آن قدرت لایتناهی دست یافته و به هر چه در اطرافش می نگرد سایه دانایی و توانایی او را می بیند و خودش را در مقابل این همه انسان، این همه موجودات، این دستگاه با عظمت آفرینش، زمین، منظومه شمسی، آسمان اول، آسمان دوم،… هیچ که نه ، آن طرف تر از هیچ می بیند.
«به سراغ من اگر می آیید، پشت هیچستانم»
اما گمان نکنید که پشت هیچستان هیچ است، نه اتفاقا همه چیز از پشت هیچستان شروع می شود.
«پشت هیچستان جایی است»
همه زیبایی ها به آن جا متصل است، زندگی و درک رگ های حیات پشت هیچستان است.
«پشت هیچستان رگ های هوا پر قاصدهایی است که خبر می آرند از
گل واشده دورترین بوته خاک»
هر خبری هست پشت هیچستان است، دیگر بین تو و اتفاقاتی که می افتد فاصله ای نیست، صمیمیت و سادگی فضا آن قدر ملموس است که رگ های هوا را حس می کنی، همه چیز هویداست.
«روی شن ها هم، نقش های سم اسبان سواران ظریفی است که صبح به سر تپه معراج شقایق رفتند»
آن هایی که به سر تپه معراج شقایق رفتند، عروج کردند و به خدا رسیدند از همین پشت هیچستان رفتند، نقش های سم اسبان آن ها روی شن هاست که شب را به تهجد و نیایش گذراندند و صبح به سر تپه معراج رسیدند.
«پشت هیچستان، چتر خواهش باز است»
این جا هر چه بخواهی فراهم است، اینجا پشت به خواسته هایی کرده ای که دیگر مانعی بر استجابت دعا نیست، کسی در اینجا چیزی غیر از آن چه او می پسندد نمی خواهد و هرچه بخواهی عین عنایت اوست.
«تا نسیم عطشی در بن برگی بدود، زنگ باران به صدا می آید»
برگ لازم نیست ابراز تشنگی کند، تا احساس تشنگی کند زنگ باران به صدا می آید، گاهی متوجه نیستی ولی همه چیز بدون اعلام نیاز تو برایت فراهم می شود.
«آدم اینجا تنهاست»
و این جا چقدر خودت را در کنار انسان های اطرافت تنها می بینی، آن هایی که درگیر و دار دنیا و نگاهی سطحی و مادی به دنیا، گویی در خوابی عمیق زندگی می کنند و هرچه بیشتر به آن ها نزدیک می شوی بیشتر احساس تنهایی می کنی.
«آدم اینجا تنهاست، و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است»
و نارون کهنسال ترین درخت هاست، اشاره به حضور بی زوال خالق است که سایه اش بر سر همه موجودات تا ابدیت جاری است.
«به سراغ من اگر می آیید
نرم وآهسته بیایید مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من»
به سراغ من اگر می آیید، دنیاتان را نیاورید، کینه و عداوت و بغض هاتان را نیاورید بدگویی و بدبینی هایتان را نیاورید. سبک و آهسته، صاف و بی غش، نرم و آهسته بیایید.
«مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من»
و کسانی که اشعار سهراب را با این نگاه خوانده اند به طور قطع ایراد نبود انسجام، ترکیبات دور از ذهن، لوسی و بی نمکی، حرفی بودن نه ساختاری و نبود محور عمودی در شعر را نخواهند پذیرفت و زبان زنانه و نرم هم که از ایرادات بنی اسرائیلی است و بگذریم.
اما بی اعتنایی سهراب به مسائل روز بی اعتنایی او به انسان و اجتماع نیست، بلکه اعتنا به انسان بعد از هبوط است، نه انسان ایرانی، سراسر شعر سهراب خالی از زمان و مکان رایج است، سهراب شعرش را بزرگتر از مجموعه اطرافش می سازد تا درد مشترک همه باشد و اگر از مکانی یا زمانی هم نام می برد مثال است.
خیلی ها معتقدند که سهراب تیرگی ها و فقر و مرگ را در اطرافش نمی دید و فقط به طبیعت و حیوانات توجه نشان می داد اما این بی انصافی بزرگی است.
«در بنارس سر هر کوچه چراغی ابدی روشن بود»
این چراغ ابدی سایه مرگ و جنازه های افتاده در معابر بنارس است که در نگاه زیبای سهراب چراغ های ابدی است.
سهراب را به ابراز اندیشه کریشنامورتی نیز نسبت داده اند چرا که در نظر کریشنامورتی عارف هندی درک انسان از پدیده های بیرون باید تازه و نو باشد و معارف و شناخت های موروثی کنار گذاشته شود تا انسان درست ببیند و نبایستی بین نگرنده و نگریسته فاصله باشد، فاصله حاصل پیشداوری ماست.
فلسفه ذن بودایی نیز نگاه بدون واسطه است، نگاه به قلب و حقیقت همه چیز است بدون داده های قبلی و یاد مکتب امپرسیونیسم به طور خلاصه آزادی نقاشی از نگاه های سنتی است و بنای آن بر تاثرات لحظه ای نقاش است یا در مکتب خراسانی و مشایخ خراسان اساس بر عشق و جنبش و نگاه عاشقانه و عارفانه به همه چیز است، شادی و سکراست، زندگی و زیبابینی است، برخلاف مکتب مشایخ عراق که بر زهد و ریاضت و گوشه نشینی و قبض است و شاخص این ایرادات این ابیات است.
«من نمی دانم که چرا می گویند: اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید.»
به کدامیک از مذاهب و طرایق ذکر شده نسبت بدهیم؟ کدام مکتب؟ هیچ کدام این اندیشه خود سهراب است که برپایه اطلاعات و اعتقاداتش به زبانی تازه و قابل تعمیم بیان می شود، عرفان سهراب راه خداپرستی زیبایی است که اگر اساس و شاخص نزدیکتری از قدما بر آن بجوییم شاید همان مکتب مشایخ خراسان باشد با نگاهی تازه و امروزی.
شعر «نشانی» سهراب چکیده ای از بخش بزرگی از باورهای عرفانی ماست، یا در شعر «آب» چه خوب ردپای بزرگان را متبرک می بیند و شعر «صدای پای آب» از کودکی سهراب تر شدن پی در پی او را در طی کردن مراحل مختلف شناخت بیان می کند و با سادگی تمام مسئله مرگ را برای خودش حل می کند و زبان به نصیحت می گشاید.
اما بدون شک تمام این ایرادها و معایبی که بر او وارد شد دلایلی دارد، پایه ای دارد، از جایی آب می خورد که قابل تامل است و چنین به نظر می رسد که شعر سهراب در نگاه اولیه هم چون اشعار سایر بزرگان لذت آنی را در ترکیبات و تعابیر به خواننده منتقل می کند اما یافتن و رمزگشایی شعر حوصله و دقت می طلبد.
اما به همان نسبت با یافتن معنی لذتی شگرف خواننده را دربرمی گیرد که به وجد می آید و از وسعت معلومات و عرفان زیبای سپهری شگفت زده می شود.
اما برخی حوصله نکرده اند و البته زندگی امروز همه چیز را زود دسترس و سریع و دیداری می پسندد و این منشاء بسیاری از نارضایتی ها و ناهمخوانی ها با سهراب و سبک هندی می شود.
امید است که اگر فراغتی دست داد و آن چه در این اندک آمد مقبول طبع خوانندگان افتاد سلسله وار به شرح و توضیح ابیات سایر شعرها نیز بپردازیم، هر چند که استاد ارجمند جناب دکتر شمیسا با دقت و عنایت کافی چند شعر را توضیح داده اند اما اشعار بیشتر و زبان ساده تر از سطح و تعابیر دانشگاهی گونه ای دیگر از لطافت است. حال بدون هیچ دلیل خاصی چند بیتی از اشعار مهجورتر سهراب را به عنوان حسن ختام بپذیرید:
خواهم آمد، گل یاسی به گدا خواهم داد/ زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید/ کور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ/ دوره گردی خواهم شد، کوچه را خواهم گشت، جار خواهم زد: آی شبنم، شبنم، شبنم/ رهگذاری خواهد گفت: راستی را شب تاریکی است/ کهکشانی خواهم دادش/ روی پل دخترکی بی پاست، دب اکبر را بر گردن او خواهم آویخت.
برچسبها: به وبسایت سهراب سپهری خوش آمدید, سهراب جوانترین شاعر کاشان, شعر نو و کهنه سهراب
+
تاريخ سه شنبه یکم تیر ۱۳۸۹ساعت نويسنده مسافر
|
|